معنی خوراکی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خوراکی. [خوَ / خ ُ] (اِ مرکب) بهره ٔ روزینه از غذا. || پولی که برای خریداری روزینه ازغذا می دهند. || پولی که برای صرف معاش خرج میشود. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی) آنچه خوردن را بکار آید. مقابل پوشاکی. (یادداشت مؤلف). || آن دارویی که باید خورد. مقابل داروی تزریقی. || خوردنی. مأکول. ازدرِ خوردن.آنچه توان خورد. قابل خوردن. (یادداشت بخط مؤلف).

فرهنگ عمید

خوردنی، قابل خوردن،
(اسم) طعام، غذا،

حل جدول

ارزاق، طعام

ماکول

مترادف و متضاد زبان فارسی

اطعمه، ارزاق، توشه، خواربار، خوردنی، غذا، مائده، خوردنی، قابل‌خوردن، ماکول،
(متضاد) پوشاکی

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت اسم) خوردنی طعام.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر