معنی خوشحال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
خوشحال. [خوَش ْ / خُش ْ] (ص مرکب) شاد. باسرور. بی غم. مقابل بدحال. با وقت خوش. || بشاش. کامران. بختیار. شادمان. نیک بخت. (از ناظم الاطباء). مسرور (یادداشت مؤلف):
من بهر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم.
مولوی.
اندوه فایده نمیکند خوشحال می باید بود. (انیس الطالبین). || (ق مرکب) در حال شادمانی و سرور. (ناظم الاطباء). شادان. (یادداشت مؤلف): به ذوق دریافت لقای شریف ایشان خوشحال میرفتم. (انیس الطالبین).
تندرست و در حالت نشاط و شادی، شاد، شادمان،
شادان
سرمست
مشعوف
شادبهر
شاد
دلشاد، سرخوش، شاد، خرسند، شادمان، شادکام
دلشاد
مقابل بد حال، با سرور، بی غم
طربناک
شادمان
شادمان