معنی خوش زبانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خوش زبانی. [خوَش ْ / خُش ْ زَ] (حامص مرکب) خوش بیانی. خوش تقریری. خوشگوئی. خوش سخنی:
بدین شرمناکی بدین خوب رسمی
بدین تازه رویی بدین خوش زبانی.
فرخی.
|| نرم گویی:
و آنگه به کلید خوش زبانی
بگشاد خزانه ٔ نهانی.
نظامی.
با من آن مه به خوش زبانیها
کرد بسیار مهربانیها.
نظامی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر