معنی خوش نفس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خوش نفس. [خوَش ْ / خُش ْ ن َ ف َ] (ص مرکب) آنکه نَفَس او خوش آیند وخوشبوی بود. (یادداشت مؤلف). مبارک دم:
از عباد ملک العرش نکوکارترین
خوشخویی خوش سخنی خوش نفسی خوش حسبی.
منوچهری.
تا خوش نفسی بدست نارم
بی پای بسر دویده خواهم.
خاقانی.
چون گشت صبا خوش نفس از مشک و می صبح
خوش کن نفس از مشک و می انگار صبائی.
خاقانی.
ما گرچه بنطق طوطی خوش نفسیم
بر شکر گفته های سعدی مگسیم.
مجد همگر.
بخندید کای بلبل خوش نفس
تو از گفت خود مانده ای در قفس.
سعدی.
ساقیان سیم ساق و شاهدان شوخ چشم
عاشقان خوش نفس جان پروران خوش نشین.
؟ (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان).
مجلس بزم عیش را غالیه ٔ مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافه ٔ زلف یار کو.
حافظ.

خوش نفس. [خوَش ْ / خُش ْ ن َ] (ص مرکب) خوش طینت. پاک طینت. خیرخواه عموم مردم. مقابل بدنَفْس. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف).

فرهنگ فارسی هوشیار

نیکخواه (صفت) پاک طینت خیر خواه.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر