معنی خویشتن خویش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خویشتن خویش. [خوی / خی ت َ ن ِ خوی / خی] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نفس خود:
با خردومند بیوفا بود این بخت
خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت.
رودکی.
بر خرد خویش بر ستم نتوان کرد
خویشتن خویش را دژم نتوان کرد.
عنصری.
ورچه گرانسنگی با بی خرد
خویشتن خویش سبکبار کن.
ناصرخسرو.
- امثال:
خویشتن خویش را بیاب چو مردان.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر