معنی خیار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خیار. (اِ) میوه ای است از طایفه ٔ کدو آبدار و بی مزه ولی گوارا که تخازن نیز گویند و بر دو قسم است خیار بالنگ که خیارتره و خیارسبز نیز گویند و معطر و سبز واستوانه ای شکل و گواراست و خیارشنگ که کم عطرتر و درازتر و با انحناء و چندان گوارا نیست و هر دو از غذاهای مأکولند. (از ناظم الاطباء). قسمی از تره کاری که آنرا اکثر خام می خورند و خیارتره معرب است. (آنندراج). در ترجمه ٔ صیدله آمده: برومی تیطرا انکوزن گویند و کیسطرا ناقوس نیز گویند و... براق خیار گویند و اهل خراسان خیار را بادرنگ گویند و بماوراءالنهر بادرنگ گویند. قثاء. (مقدمه الادب زمخشری). قثده. (خیار بادرنگ) (مقدمه الادب زمخشری). قثد. بادرنگ. و آن لطیفتر از خیار دراز بود. (ریاض الادویه). صاحب بحر الجواهر گوید خیار قثد است و فارسی آن بادرنگ والطف است از قثاء. جلماثا. قثد. ضغبوس. قشعر. (منتهی الارب).
خواص پزشکی: خیار را بعنوان مدر و برای رفع تبهای صفراوی و یرقان بکار می برند مخصوصاً موقعی که خیار زرد شده و رسیده باشد در این صورت مزه اش ترش می باشد و خاصیت زرداب در آن بیشتر است. تخم خیار مدر است و برای اورام کبد خوب است و در فرمول چهاردانه ٔ خنک وارد است. آب خیار بطور مالیدنی و برای رفع خارش بکار می رود. موادغذائی خیار خیلی کم است و سلولز زیاد دارد. در صد گرم خیار مواد زیر یافت میشود: آب 90 گرم، سلولز 2 گرم، مواد هیدروکربنه 1- 5 گرم، مواد ازته 2 گرم، چربی 4% گرم، 15- 25 کالری حرارت می دهد. خیار را بطور سالاد قبل از غذا میل می نمایند. پوست خیار ویتامین c دارد خیارهای تازه و لطیف را بدون اینکه پوست بکنید بقطعاتی که برای ماشین آب میوه گیری مناسب است درآریدو با کمک رنده های معمولی آنرا رنده کنید آبش را بگیرید آب خیار بی مزه است. آب خیار را می توانید با آب سیب و هویج و کرفس بخورید سالهاست آب خیار را در معالجه ٔ کلیه مصرف می کنند زیرا کلیه ها را شستشو می دهد ومفید است و نیز در رژیم لاغری و تخلیه آن مصرف میشودخیار دارای ویتامینهای A و B و C و کلروفیل و ده نوع املاح معدنی است. خیاری که زیاد آب داشته باشد چندان غذائیت ندارد ولی با داشتن سلولز زیاد برای رفع یبوست مفید است. (فرهنگ خواص خوراکیها ص 223 تألیف احمد سپهر خراسانی ج 2 سال 1346):
زرد و درازتر شده از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه.
لبیبی.
پیش عدو خوار ذوالفقار خداوند
شخص عدو روز گیرودار خیار است.
ناصرخسرو.
بسی خفتی کنون سر برکن از خواب
خری خیره مده مستان خیاری.
ناصرخسرو.
مال دادی بباد چون تو همی
گل بگوهر خری و خر بخیار.
سنائی.
نشگفت اگر ز نور تو بالم ز بهر آنک
نه تو کم از مهی و نه من کمتر از خیار.
سنائی.
زمانه دست حسود تو بشکند چو چنار
کز او سخاوت ناید چو از خیار آتش.
سوزنی.
قاضی که به رشوت بخورد پنج خیار
ثابت کند از بهر تو صد خربزه زار.
سعدی.
داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شد محصل و بدران گزیر گشت.
بسحاق اطعمه.
خیار معروف و بر دو قسم است یکی خیار چنبر و دیگری خیار سبز و قصد از کپر بوستان خیار... می باشد. (قاموس مقدس). خذعوبه، پاره ای از خیار و از کدو و از پیه. (منتهی الارب).
- امثال:
تنها تو خیار نو ببازار نیاورده ای، نظیر: تو اول کسی نیستی که این جور خانه می سازی.
بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد.
- خیار بادرنگ، بادرنگ. قِثَد. خیار ریزه. ضغبوس. قثاء. (منتهی الارب). خیار بالنگ. (یادداشت مؤلف): قمر دلالت کند بر گندم و جو و خیار و خیار بادرنگ و خربزه. (التفهیم ابوریحان بیرونی).
- خیار بالنگ، خیار سبز. خیار معمولی. مقابل خیار چنبر (خیارشنگ) در تداول یزد و کرمان. (یادداشت مؤلف). خیار پاییزه، چه به بالنگ مشابهتی تمام دارد. (لغت محلی شوشترخطی).
- خیارتر، خربزه ٔ نارس در اصطلاح مردم گناباد.
- خیارترشی، خیارریز از بادرنگ و چنبر که ترشی اندازند. خیار قاشقی. ضغبوس (یادداشت مؤلف).
- || آچاری که از خیار و سرکه فراهم آید. (یادداشت مؤلف).
- خیارتره، خیار و آن معرب است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- خیارچنبر، خیار شنگ. خیار شنبر. (ناظم الاطباء). قسمی از خیارباریک و دراز بباریکی انگشتی و مطبوعتر و درازای یک چارک ذرع تا نیم ذرع. نوعی خیار که دراز و باریک است بیشتر قوسی شکل با جداولی در پوست طولا. خیارزه. شوشه خیار. شمشه خیار. خیار شمس. قثاء نیسابوری. (یادداشت مؤلف).
- || فلوس، خیار شنبر. خرنوب هندی. (یادداشت مؤلف). دوائی است معروف و آنرا قثاءالهندی گویند اسهال آورد. (از برهان قاطع) (آنندراج). دارویی است تلخ و مسهل که به تازیش خیار شنبر گویند. (شرفنامه ٔ منیری).
- خیاردان، فالیز خیار. (ناظم الاطباء).
- || خیابان اشجار. (ناظم الاطباء).
- خیار دراز، قثاء. خیارزه. (ریاض الادویه).
- خیار دشتی، قثاءالحمار. (یادداشت مؤلف).
- خیار ریز، خیار کوچک. خیار ترشی. (یادداشت مؤلف). خیار قاشقی.
- خیارزه، شوشه خیار و آن خیاری باشد دراز و آن را بعربی شعاریر خوانند. (برهان قاطع). خیار چنار. خیارشمش. شمشه خیار. (یادداشت مؤلف). شوشه خیار را گویند که خیار چنبر باشد و بفارسی دری چفته خیار گویند یعنی خیار کج. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خیار دراز. (ریاض الادویه). قثاء. (ریاض الادویه): در سکنجبین یک جزء خیارزه است. (اختیارات بدیعی). بعربی قثا و بهری خیار دراز گویند سرد و تر بود و در دوم عسرالبول را رفع کند و مضربود بمعده و خلطی که ازو متولد شود به اندک حرارتی متعفن گشته سبب تب گردد. (از اختیارات بدیعی).
- خیارزه خَر، نباتی است که آنرا بعربی قثاَءَالحمار گویند. (انجمن آرای ناصری).
- خیارزِه ٔ سِپَند، رستنی باشد مانند کبر که خارن دارد و آنرا بعربی قثاءالحمار و قثاءالبری گویند. (برهان قاطع). خیاردشتی. (ناظم الاطباء).
- خیار سبز، خیار معمولی غیرخیار چنبر. (یادداشت مؤلف).
- خیار شمس، خیارچنبر. خیارزه. شوشه خیار. شمشه خیار. (یادداشت مؤلف).
- خیارشنبر،نوعی خیار. خیارچنبر. خیارشمش.
- || میوه ای است از درختی بزرگ و قشنگ شبیه به درخت گردو و از طایفه ٔ گلو مینوز که در ممالک حاره مانند عربستان و مصر وهندوستان و جزائر انتیل عمل می آید و مغز این را که فلوس خیار شنبری نامند در طب مانند مسهل استعمال کنند. (ناظم الاطباء). دوائی است معروف و بعربی قثاءالهندی گویند اسهال آورد. (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است: معرب خیار چنبر که آنرا خیارشنبار ذکر کرده اند این خیارشنبر (یا خیار چنبر) جز آن خیارچنبر است که نوعی خیار دراز است بلکه همان داروی اسهال آور است. فلوس. (بحر الجواهر). قثاء هندی. (یادداشت مؤلف). در ترجمه ٔ صیدله آمده: طایفه ای خیارچنبر نویسند و بهندی آنرا کینال و برومی آغلیلو کالامن... نیکوترین فلوس آن بود که براق بود و از جوف قصب بیرون آورند و لعاب او سیاه بود ابن ماسویه گوید خیارشنبر دو نوع بود یک نوع از کابل آورند و یکی از بصره...
خواص پزشکی خیارشنبر: در اختیارات بدیعی آمده، بپارسی خیارچنبر خوانند و آن هندی و مصری و کابلی بود و بهترین آن هندی بود که سبز و سیاه و رسیده بود و فلوس وی براق بود اولی آن بود که بوقت استعمال آنرا از قلم بیرون آورند و استعمال کنند طبیعت وی معتدل بود... بعضی گویند گرم است و بعضی گویند سرد است محلل و ملین بود و جهت ورمهای گرم نافع بود که در احشاء خاصه در حلق بود و چون به آن غرغره کنند با آب گشنیزتر و لعاب... خفقان را نافع بود و طلا کردن آن بر نقرس و ورمهای صلب و مفاصل سود دهد و درد جگر را نافع بود و پاک گرداند و چون با تمر هندی بیاشامند مسهل مره صفرا بود و چون باترید بیاشامند مسهل بلغم و رطوبت بود و چون با آب کاسنی و آب عنب الثلعب بیاشامند یرقان را و درد جگر گرم را نافع بود خاصه چون آب کثوث اضافه کنند اسهال آورد ولی بی زحمت و اذیت بود: و اندر وی [جابرسری بهندوستان] خرمای هندی و خیارشنبر بود. (حدود العالم). و اگر حاجت آید که مسهلی دهند مسهل از بنفشه و خیارشنبر سازند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). ثمر درختی است بقدر درخت گردکان و برگش کوچکتر و اطراف برگ تند و گلش زرد و بشکل یاسمین و مایل بسفیدی و ثمرش دراز و باریک قریب بذرعی و در جوف او... و بر آن رطوبتی سیاه منجمد و پرده های او را فلوس و رطوبت او را عسل خیار شنبر نامند و مستعمل عسل او است و شیرین و بدمزه می باشد در اول گرم و تر و ملین و... وبا ادویه مناسبه ٔ هر خلطی مسهل آن و مسکن حدت خون ومنقی عصب و ملین سینه موافق زنان حامله و مسهل برفق و بطئی العمل و جهت تحلیل اورام ظاهری و باطنی نافع. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن).
- خیارشنگ، قسمی از خیار. (ناظم الاطباء). خیارچنبر، در تداول مردمان کرمان و یزد. (یادداشت مؤلف). خیار شمش (در تداول مردم قزوین).
- خیارشور، خیار که در آب نمک نگاهدارند غیر فصل را. (یادداشت مؤلف).
- خیار قاشقی، نوعی از خیارسبز. خیارریز. خیارترشی. (یادداشت مؤلف).

خیار. (ع ص) گزین. برگزیده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه جمل خیار، ناقه خیار، رجل خیار، قوم خیار که اماثل و گزیدگان است. (یادداشت مؤلف):
قویست قلبگه لشکرش بنهصد پیل
چگونه پیلان پیلان نامدار خیار.
فرخی.
نظر بر هر مقر و ممر می افکند و خیار اطعمه اختیار می کرد. (سندبادنامه ص 206). چون بیخ درخت جوز یکقامت مرد کشیده بود آن درخت را اصل و خیار گویند. (تاریخ قم). || (ع اِمص) دل نهادگی بچیزی بخواهش خود، یقال: «انت بالخیار»؛ یعنی اختیار کن چیزی را که خواهی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).آزادی در گزیدن. (یادداشت مؤلف). اختیار. (آنندراج): ثم قال [هارون الرشید للربیع] ان خیارنا بالکوفه. || (ع اِ) خلص مال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). || ج ِ خیر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || ج ِ خَیِّر. (منتهی الارب). || در اصطلاح حقوقی و فقهی خیار حقی است برای متبایعین یا یکی از آنها که می تواند عقد لازم را برهم زند. (کتاب حقوق مدنی سیدحسن امامی ج 1 ص 475). قانون مدنی ایران خیار را تعریف نکرده و فقط در دو ماده (380 و 396) انواع آنرا آورده است بدین شرح:
1- خیار مجلس. 2- خیار حیوان. 3- خیار شرط. 4- خیار تأخیر ثمن. 5- خیار رؤیت و تخلف وصف. 6- خیار غبن. 7- خیار عیب. 8- خیار تدلیس. 9- خیار تبعض صفقه. 10- خیارتخلف شرط. 11- خیار تفلیس. (ماده ٔ 380 قانون مدنی). رجوع به خیارات شود.
- خیارالتعیین، اختیاری که مشتری برای خود در خرید یکی از دومبیع بر حسب تعیینی که ضمن معامله خواهد کرد ملحوظ دارد: ان یشتری احدالثوبین بعشره علی ان یعین ایاشاء. (تعریفات جرجانی).
- خیارالحیوان، رجوع به خیار حیوان شود.
- خیارالرؤیه، رجوع به خیار رؤیت شود؛ هو ان یشتری مالم یره و یرده بخیاره. (تعریفات جرجانی).
- خیارالشرط، رجوع به خیار شرط شود؛ ان یشترط احدالمتعاقدین الخیار ثلاثه ایام اواقل. (تعریفات جرجانی).
- خیارالعیب، رجوع به خیارعیب شود؛ هو ان یختار ردالمبیع الی بائعه بالعیب. (تعریفات جرجانی).
- خیار تأخیرثمن، اختیاری که بایع در فسخ معامله بر اثر عدم پرداخت ثمن در ظرف سه روز از تاریخ بیع دارد. ماده ٔ 402 قانون مدنی ایران می گوید «هرگاه مبیع عین خارجی و یا در حکم آن بود و برای تأدیه ٔ ثمن تا تسلیم مبیع بین متبایعین اجلی معین نشده باشد اگر سه روز از تاریخ بیع بگذرد و در این مدت نه بایع مبیع را تسلیم مشتری نماید و نه مشتری ثمن را به بایع بدهد بایع مختار در فسخ معامله میشود «این ماده میرساند که بایع با بودن شرایط زیرمی تواند عقد بیع را در ظرف سه روز از تاریخ انعقاد آن فسخ نماید:
1- در صورتی که مبیععین خارجی یا در حکم آن باشد منظور از کلمه ٔ «در حکم آن » مقدار معین بطور کلی از شی ٔ متساوی الاجزاء مانند دو تن گندم از سی تن گندم موجود انبار معین. بنابراین مبیع وقتی که کلی ما فی الذمه باشد خیار تأخیرثمن در آن جاری نمی گردد. 2- در صورتی که بیع نقد باشد یعنی برای تأدیه ٔ ثمن یا برای تسلیم مبیع اجلی در عقد بین متبایعین مقرر نشده باشد. 3- در صورتی که سه روز از حین عقد بگذرد و بایع مبیع را تسلیم ننماید. 4- در صورتی که مشتری در ظرف سه روز از تاریخ عقدتمام ثمن را ببایع تأدیه ننموده باشد لذا اگر بعض ثمن را ببایع داده باشد حق خیار او ساقط نمیگردد. (از کتاب حقوق مدنی امامی ج 1 چ 1346 صص 480- 485). برای اطلاع بیشتر به کتاب حقوق مدنی محمد عبده صص 242- 244 رجوع شود.
- خیار تبعض صفقه، خیار تبعض صفقه حقی است که قانون بمشتری می دهد تا در صورتی که قسمتی از بیع باطل درآید او بتواند قسمت دیگر را که صحیح واقع شده فسخ نماید. ماده ٔ 441 قانون مدنی می گوید خیار تبعض صفقه وقتی حاصل میشود که عقد بیع نسبت به بعض بیعبجهتی از جهات معیوب باشد در این صورت مشتری حق خواهد داشت بیع را فسخ نماید یا به نسبت قسمتی که بیع واقع شده است قبول کند و نسبت بقسمتی که بیع باطل بوده است ثمن را استرداد کند. این خیار را تبعض صفقه بدین جهت گویند که صفقه در نسبت عرب بمعنی دست بهم زدن است و در معاملات سابقاً معمول بود که طرفین معامله وقتی می خواستند رضایت خود را اعلام نمایند و عقد را منعقد کنند دست راست یکدیگر را می گرفتند و بهم دست می دادند بدین جهت به بیع مجازاً صفقه گویند و چون خیارمزبور در اثر تبعض معامله موجود می گردد آنرا خیار تبعض صفقه می نامند. (از حقوق مدنی سیدحسن امامی ج 1 چ 1346 صص 517- 522) برای اطلاع بیشتر رجوع به حقوق مدنی محمدعبده صص 254- 262 شود.
- خیار تخلف شرط، شروط ضمن العقد چون به سه قسمند: «شرط نتیجه »، و «شرط فعل اثباتاً یا نفیاً» و «شرط صفت » لذا اختیاری که برای احد از متعاملین در مقابل تخلف یکی از شروط است خیار تخلف شرط می نامند و بالنتیجه خیار تخلف شرط نیز سه است «خیار تخلف از شرط صفت »، «خیار تخلف از شرط نتیجه »، «خیارتخلف از شرط فعل » و احکام خیار تخلف شرط چنانکه ماده ٔ 444قانون مدنی متذکر شده در مواد 234 تا 245 همان قانون آمده است و ما بالاجمال هر یک را در زیر شرح می دهیم:
1- خیار تخلف از شرط صفت: درمعامله ٔ عین خارجی ممکن است صفاتی را قید نمود و یادر ضمن عقد شرط کرد این شرط ممکن است راجع بکیفیات مورد معامله باشد و یا راجع بکمیت آن در صورتی که شرطصفتی در ضمن عقد بشود و بعد از عقد معلوم گردد که آن صفت موجود نیست بنابر ماده ٔ 235 قانون مدنی کسی که شرط بنفع او شده خیار فسخ دارد. 2- خیار تخلف از شرط نتیجه: خود چنانکه ماده ٔ 234 قانون مدنی می گوید آن است که در ضمن عقد تحقق امری در خارج شرط شود که با انعقاد عقد آن امر پیدایش یابد. تخلف از شرط مزبوردر موردی پیش می آید که در اثر فقدان یکی از شرایط لازمه برای تحقق آن، عقد بدون نتیجه ای که در ضمن آن شرط شده موجود گردد در این صورت مشروطله می تواند بنابرمستنبط از ماده ٔ 240 قانون مدنی ایران عقد را فسخ نماید یا بهمان نحو آنرا قبول نماید. 3- خیار تخلف ازشرط فعل: اگر در ضمن عقد فعلی اثباتاً یا نفیاً شرطشود در این صورت کسی که ملتزم به انجام شرط شده است باید بدستور ماده ٔ 237 قانون مدنی آنرا در موعد مقرر بجای آورد در صورت تخلف و عدم انجام فعل مشروط از طرف مشروط علیه در مدت معینه مشروط له طبق ماده ٔ 237می تواند بحاکم رجوع نماید و تقاضای اجبار مشروط علیه را به ایفاء شرط بنماید. (برای اطلاع بیشتر رجوع به حقوق مدنی سیدحسن امامی ج 1 چ 1346 صص 522- 527 شود).
- خیار تدلیس، غرض از خیار تدلیس این است که احد از متعاملین حیله ای بکار برد و مورد معامله را موافق طبیعت و متعارف یا موافق رغبت و خواهش طرف دیگر نمودار نماید و از آنچه هست بهتر جلوه دهد مثل اینکه گوسفند لاغری را آب و علف زیاده از حد داده تا اینکه آنرا بنظرچاق وانمود کند یا آنکه گوسفند شیردهی را ندوشد تا شیر در پستان جمع شده و بسیار شیرده بنظر درآید که یک چنین عملی را تصریه و حیوان را مصراه گویند چنانکه ماده ٔ 438 قانون مدنی ایران تدلیس را به این طور تعریف نموده: تدلیس عملیاتی که موجب فریب طرف معامله شود و مطابق ماده ٔ 439 قانون مدنی اگر بایع تدلیس نماید مشتری حق فسخ بیع را خواهد داشت و همچنین است بایع نسبت به ثمن مشخص در صورت تدلیس به مشتری و بالجمله تدلیس به چیزی که بسبب آن ثمن مختلف شود من باب ضرری که ناشی است از اشتباه کاری و توهم موجود بودن چیزی که وجودی ندارد و آن موجب خیار فسخ است و خیار تدلیس چنانچه ماده ٔ 440 مقرر داشته بعد از علم به آن فوری است. (از کتاب حقوق مدنی محمدعبده ص 254) و برای اطلاع بیشتر رجوع به کتاب حقوق مدنی امامی (ج 1 چ 1346 صص 513- 516) شود.
- خِیارِ تَفلیس، در ماده ٔ 380 قانون مدنی ایران آمده است: در صورتی که مشتری مفلس شود و عین مبیع نزد او موجود باشد بایع حق استرداد آنرا دارد و اگر مبیع هنوز تسلیم نشده باشد می تواند از تسلیم آن امتناع کند. این خیار را قانون مدنی ایران در ردیف خیارات بشمار نیاورده و در قسمت تسلیم مبیع فقط به ذکر آن پرداخته است. مثلاً اگر کسی اتومبیلی را بدیگری بفروشد و مشتری پس از معامله مفلس شود و هنوز ثمن را ببایع نپرداخته باشد بایع می تواند در صورتی که عین مبیع نزد مشتری موجود باشد بیع را فسخ و اتومبیل رامسترد دارد و هرگاه اتومبیل را بمشتری تسلیم ننموده است التزام او بتسلیم ساقط می گردد.
شرایط خیار تفلیس:
1- مشتری پس از عقد بیع مفلس شده باشد 2- در صورتی که مبیع هنوز تسلیم مشتری نشده باشد و یا آنکه تسلیم شده ولی عین آن نزد مشتری موجود است. 3- در صورتی که ثمن ببایع تأدیه نشده باشد. 4- در صورتی که ثمن کلی ما فی الذمه باشد و الا هرگاه پس از عقد مشتری مفلس گردد و ثمن عین معین باشد طبق ماده ٔ 363 قانون مدنی ایران بایع می تواند آنرا از مشتری بخواهد زیرادر اثر عقد ثمن معین در ملکیت بایع داخل می گردد. جعل خیار تفلیس برای کمک ببایع است که داخل در غرماء مفلس نشود و آن در مورد ثمن کلی می باشد بنابراین ماده ٔ 380 قانون مدنی اگر چه مطلق است ولی با توجه به ماده ٔ 363 قانون مدنی باید آنرا در مورد بیعی دانست که ثمن آن کلی ما فی الذمه باشد. (از حقوق مدنی سیدحسن امامی ج 1 چ 1346 صص 527- 529).
- خیار حیوان، اگر مبیع حیوان باشد اختیاری که مشتری دارد تا سه روز از حین عقد معامله را فسخ کند خیار حیوان می نامند در ماده ٔ 398 قانون مدنی ایران خیارحیوان چنین تعریف شده است: اگر مبیع حیوان باشد مشتری تا سه روز از حین عقد اختیار فسخ معامله را دارد در تفسیر این ماده در کتاب حقوق مدنی دکتر امامی آمده است: قانون مدنی ایران به پیروی از قول مشهور فقهای شیعه حق فسخ را فقط برای مشتری در صورتی که ثمن حیوان باشد شناخته است در فقه امامیه دو قول دیگر نیز موجود است: 1- در صورتی که حیوان باشد بایع دارای حق فسخ خواهد بود همچنانکه هرگاه مبیع حیوان باشد مشتری حق فسخ دارد چنانکه کسی گاوی را بدو گوسفند بفروشد هر یک از بایع و مشتری می توانند بیع را در ظرف سه روز فسخ نمایند. 2- در بیع حیوان بایع مانند مشتری می تواند در ظرف سه روز بیع را فسخ کند اگرچه ثمن حیوان نباشد.
کلمه ٔ حیوان در ماده مذکور مطلق است و شامل هر یک از حیوانات از بزرگ و کوچک میشود و شرط عمده آن است که حیوان باید زنده باشد زیرا اطلاق حیوان منصرف بزنده میشود. (از کتاب حقوق مدنی امامی ج 1 چ 1346 ص 479). برای اطلاع بیشتر به کتاب حقوق مدنی محمدعبده صص 233-236 رجوع شود.
- خیار رؤیت و تخلف وصف، اگر مبیع مشخص مطابق وصف درنیایدمشتری مخیر است بین فسخ و امضاء معامله. این اختیارمشتری را خیار رؤیت و تخلف وصف می گویند چه در بیع عین مشخص خارجی خواه حاضر باشد یا نه مشاهده و دیدن آن شرط نیست بلکه ذکر وصف آن کافی است، اما باید هرصفتی که به ترک آن جهالت در مبیع راه می یابد و یا به اختلاف آن قیمت مبیع مختلف میشود ذکر شود. اگر مبیع مشخص در خارج مطابق وصف درنیاید مشتری مخیر است بین فسخ و امضاء و اگر بهتر از آن باشد که برای او توصیف شده مشتری خیار نخواهد داشت و اگر بایع آنرا ندیده باشد فقط برای او خیار فسخ است اگر مشتری بعض از مبیعرا دید و بعض دیگر را ندید و بوصف خرید و برخلاف وصف مذکور درآمد مشتری مخیر است بین آنکه همه مورد معامله را فسخ کند یا امضاء نماید و نیز در بیع یکی خیاررؤیت نیست و بایع باید جنسی بدهد که مطابق با اوصاف مقرر بین طرفین باشد. خیار رؤیت و تخلف وصف بعد از رؤیت فوری است. (از کتاب حقوق مدنی محمد عبده صص 244- 245). برای اطلاع بیشتر رجوع به کتاب حقوق مدنی امامی ج 1 چ 1346 صص 491- 496 و قانون مدنی ایران از ماده ٔ 410 تا 415 شود.
- خیار شرط، خیار شرط عبارت است از اختیاری که در ضمن عقد برای یکی از متعاملین یا هر دو آنها یا شخص ثالث قرار داده میشود تا بتواند در مدت معینی معامله را فسخ نماید عقدی که خیار شرط در آن قرار داده شده عقد خیاری است.افراد آزادانه می توانند هرگونه تعهدی بنمایند که برخلاف قانون و نظم عمومی و اخلاق حسنه نباشد خیار شرط در معامله امری است عقلائی که مورد عمل جامعه قرار گرفته و منطق حقوقی نیز آنرا می پذیرد بدین جهت ماده ٔ 399 قانون مدنی ایران می گوید: «در عقد بیع ممکن است شرط شود که در مدت معین برای بایع یا مشتری یا هر دو یا شخص خارجی اختیار فسخ معامله باشد» طبق این ماده هر یک از متعاملین می تواند در عقد بیع حق فسخ را برای خود قرار دهد که در مدت معین معامله را برهم زند بدون آنکه طرف دیگر رضایت به این امر دهد زیرا حق مزبور در ضمن عقد بیع برای او حفظ شده است و عقد نیز با این قید منعقد گردیده. (از کتاب حقوق مدنی امامی ج 1چ 1346 صص 486- 491) برای اطلاع بیشتر رجوع به حقوق مدنی محمدعبده صص 236- 242 شود.
- خیار ظهورالغبن، خیار غبن. رجوع به ترکیب خیار غبن شود.
- خیار عیب، اختیاری که مشتری در مبیع معیوب برای فسخ معامله یا امضاء آن و اخذ ارزش دارد خیار عیب می نامند البته این وقتی است که در حین وقوع عقد مشتری اطلاعی بوجود عیب نداشته باشد و مبیع معیوب نیز از زمانی که بدست مشتری آمده عیب دیگری در آن حادث نشده و مشتری هم تصرفی در آن نکرده باشد. چه اصل در بیع صحت و سلامت است از عیوب وقتی مشتری اقدام به بذل مال در مقابل عینی می کند اقدام او مبنی است بر اینکه ظن قوی بصحت آن عین دارد و این ظن مستند به اصالت سلامت است پس چون ظاهر شد که قبل از وقوع عقد آن شی ٔ معیوب بوده باید مشتری متمکن از تدارک باشد به اینکه خیار فسخ یا امضاء به او داده شود بنابراین مقتضای اطلاق عقد ولو اینکه شرط نشده باشد سلامت مبیع است و اگر معلوم شد که عیبی از سابق داشته مشتری مخیر است بین فسخ و امضاء و اخذ ارش (= تفاوت بین قیمت صحیح و معیب) زیرا عیب عبارت است از خروج شی ٔ از مجرای اصلی و خلقت طبیعی خواه به افزایش چیزی بر آن یا نقصان چیزی از آن. هرگاه عیبی که بعد از قبض حادث شد سبب آن قبل از عقد ویا قبل از قبض فراهم شده باشد ضمان آن بعهده ٔ بایع است بجهت آنکه تلف بسببی است که در دست او حاصل شده است. (از کتاب حقوق مدنی محمد عبده صص 246- 254). ورجوع به کتاب حقوق مدنی امامی ج 1 چ 1346 صص 500- 513 شود.
- خیار غبن، هر یک از متعاملین که در معامله غبن فاحش داشته باشد بعد از علم بغبن می تواند معامله را فسخ کند. (ماده ٔ 416 قانون مدنی ایران). غبن در لغت بمعنی خدعه است و در اصطلاح خیار غبن اختیاری است که قانون در اثر عدم تعادل ارزش معاوضه مبیع با ثمن به متضرر داده است که می تواند معامله را فسخ یا به همان نحو قبول نماید نامیدن خیار مزبور بخیار غبن از نظر آن است که یکی از طرفین معامله در اثر خدعه اغلب ممکن است که طرف دیگر را مغبون نماید و کسی که در معامله متضرر شده مغبون و طرف او را غابن می نامند.اشتباه مغبون در ارزش مورد معامله خللی بعقد و رضای او وارد نمی آورد زیرا متعلق قصد و رضا در عقد بیع تملیک هر یک از عوض و معوض در مقابل دیگری است و اشتباه در ارزش مورد خارج از عقد می باشد و قبل از عقد سنجیده میشود برقراری حق فسخ برای مغبون از نظر رفع ضرریست که در اثر اشتباه در ارزش مبیع به او متوجه میشود و بدین جهت قانون غبن فاحش را یعنی ضرری که عرف تحمل آنرا برخلاف عدالت بداند موجب خیار غبن و حق فسخ دانسته است. (از کتاب حقوق مدنی دکتر امامی ج 1، چ 1346 صص 496- 500) برای اطلاع بیشتر به کتاب حقوق مدنی محمد عبده صص 245- 246 رجوع شود.
- خیارمجلس، اختیار فسخ معامله مادام که متعاملین متفرق نشده اند و ماده ٔ «397» قانون مدنی ایران می گوید «هر یک از متبایعین بعد از عقد فی المجلس و مادام که متفرق نشده اند اختیار فسخ معامله را دارند» از مفهوم این ماده برمی آید چنانکه آنان متفرق شوند حق فسخ آنها ساقط می گردد بنابراین هرگاه بین آن دو پرده ای آویخته شود یا آنان در دو اطاق مجاور معامله نموده باشند و در اطاق بین آن دو بسته شود حق فسخ زائل نمی گردد زیرا عرفاً آنها متفرق نشده اند و همچنین است هرگاه با یکدیگر از مجلس عقد خارج گردند و در راه همراه باشند ولی هرگاه در راه یکی دیگری را ترک کند بدین نحو که مثلاً دوست خود را ببیند از طرف خود خداحافظی نماید و با او مشغول صحبت شود آنها از یکدیگر جدا شده شناخته میشوند و نمی توانند پس از آن بیع را به استناد خیار مجلس فسخ نمایند. نامیدن خیار مزبور به خیارمجلس مبنی بر غالب است زیرا اغلب معاملات در حال نشستن متعاملین در محل معین منعقد میشود. (از کتاب حقوقی مدنی دکتر امامی ج 1 چ 1346 ص 476). برای اطلاع بیشتر رجوع به صص 226- 227 حقوق مدنی محمدعبده شود.

خیار. (اِخ) ابن اوفی النهدی. یکی از فاضلان و ادباء عرب است. رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 188 شود.

خیار. (اِخ) ابن سلمه مکنی به ابوزیاد. از تابعان است. (یادداشت بخط مؤلف).

فرهنگ معین

اختیار داشتن، داشتن اختیار برای بر هم زدن معامله یا قرارداد، برگزیده. [خوانش: [په.] (اِ.) گیاهی از تیره کدوییان که اقسام گوناگون دارد و میوه اش دراز و سبز است و در اکثر سالادها مصرف زیادی دارد. خیار [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

میوه‌ای سبز، کشیده، و معطر، با تخم‌های سبز روشن در وسط،
بوتۀ این میوه که دارای ساقه‌های نرم و سست، برگ‌های دندانه‌دار، و گل‌های زرد می‌باشد،

(فقه، حقوق) اختیار فسخ، برهم زدن، یا تنفیذ معامله‌ یا عقد،
(صفت) [قدیمی] برگزیده،

حل جدول

بالنگ، اختیار، صاحب اختیار، مخیر، برگزیده، منتخب

مترادف و متضاد زبان فارسی

خیارزه، بالنگ، اختیار، صاحب اختیار، مخیر، برگزیده، منتخب

فرهنگ فارسی هوشیار

میوه ای سبز و دراز و درشت که آنرا خام می خورند بوته آن دارای ساقه های نرم و سست و برگهای دندانه دار و گلهای زرد و بر سه قسم است خیار بالنگ و چنبر و درختی

فرهنگ فارسی آزاد

خِیار، اِختیار، برترین، بهترین- برگزیده (بکلمهء خَیر نیز مراجعه شود)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری