معنی دائره در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دائره. [ءِ رَ] (ع اِ) دائره. دایره. خط گرد. (منتهی الارب) (غیاث). چنبر. گرده. برهون. گرد گرد. گرد گردنده بر چیزی. حلقه. هر چیزی که محیط چیزی باشد. محیط. سبله. (منتهی الارب). ج، دوائر:
بسا که از پی جست جهان چون پرگار
چو دائره همه تن گشته بود زنارم.
خاقانی.
وی دل که به نیم نقطه مانی
در دائره ٔ عنات جویم.
خاقانی.
صدر تو دائره ٔ جاه و جلال است مقیم
در تن دائره هر جا که نشینی صدر است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 838).
تا فلک آکنده باد از دل و جان عدوت
مزبله ٔ آب و خاک دائره ٔ باد و نار.
خاقانی.
کِفَف، دائره های نگار که بر دست عروس نهند. (منتهی الارب). کَفَف، دائره های نگار. (منتهی الارب). || در اصطلاح هندسه مکان هندسی مجموعه ٔ نقاطی است که این نقاط را از نقطه ٔ ثابتی بنام مرکز به یک فاصله است. بیرونی در التفهیم آرد:
دایره شکلی است بر سطحی که گرد بر گرد او خطی بود که نام او محیط است و دور نیز خوانند و بمیان او نقطه ای است که او را مرکز گویند و همه خطهای راست که از مرکز بیرون آیند و بمحیط رسند همچند یکدیگر باشند راست. (التفهیم ص 8). جرجانی در تعریفات گوید: فی اصطلاح علماءالهندسه شکل مسطح یحیط به خط واحدو فی داخله نقطه کل الخطوط المستقیمه الخارجه منها الیها متساویه و تسمی تلک النقطه مرکز الدائره و ذالک الخط محیطها. (تعریفات). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عندالمهندسین و اهل الهیئه هی سطح مستو احاط به خط مستدیر. و تعریف ایضاء بانها سطح مستویتوهم حدوثه من اثبات احد طرفی الخط المستقیم و ادارته حتی یعود الی وضعه الاول. والمراد بالخط المستدیر خط توجد فی داخله نقطه تکون الخطوط الخارجه منها الیه ای الی ذلک الخط متساویه، وتلک النقطه مرکز الدائره. و تلک الخطوط انصاف اقطارالدائره و الخط المستدیر محیط الدائره و یسمی الدائره ایضاً مجازاً و قیل الامر بالعکس. و تحقیق ذلک انه اذا اثبت احد طرفی خط مستقیم وادیر دوره تامه یحصل سطح دائره یسمی بها لان هیئه هذا السطح ذات دوره علی ان صیغه اسم الفاعل للنسبه. و اذا توهم حرکه نقطه حول نقطه دوره تامه بحیث لایختلف بعد النقطه المتحرکه عن النقطه الثابته یحصل محیط دائره سمی بها لان النقطه کانت دائره فسمی ما حصل من دورانها دائره. فان اعتبر الاول ناسب ان یکون اطلاق الدائره علی السطح حقیقه. و علی المحیط مجازاً. و ان اعتبر الثانی ناسب ان یکون الامر بالعکس. هکذا حقق الفاضل عبدالعلی البرجندی فی حاشیه الچغمینی. اعلم ان الدوائر المفروضه علی الکرهعلی نوعین: عظام و صغار. فالدائره العظیمه هی التی تنصف الکره و الصغیره هی التی لاتنصفها. و الدوائر العظام المبحوث عنها فی علم الهیئه هی معدل النهار و دائره البروج و تسمی بفلک البروج ایضاً و دائره الافق ودائره الارتفاع و دائرهالمیل و دائرهالعرض و دائره نصف النهار و دائره وسط سماء الرؤیه. هذه و هی المشهوره و غیر المشهوره منها دائرهالافق الحادث و دائره نصف النهار الحادث.
|| از نظر هندسه ٔ تحلیلی، شکلی است دارای معادله ٔ ذیل: معادله دائره، اگر در دستگاه محورهای متعامد دکارتی مرکز دائره بمختصات (a و b) باشد معادله ٔ دائره چنین است:
R2 = 2 (b -y) + 2 (a - x)
که در اینجا R شعاع دائره است. || از نظر هندسه ٔ تصویری، دائره مقطع مخروطیی است که از پنج نقطه ٔ سازنده ٔ آن (بنابر قضیه ٔ اشتاینر درمقاطع مخروطی) سه نقطه ٔ آن معین و دو نقطه ٔ آن، نقاط موهومی (سیکلیک) خط بی نهایت صفحه است. و اگر در بیضی (که یکی از مقاطع مخروطی است دو کانون در مرکز آن بر هم منطبق شوند بیضی تبدیل بدایره میشود). || نام ساز معروف. (غیاث). دورویه. دایره. سازی که به انگشتان نوازند. (آنندراج). از آلات طرب و آن پوستی مدور بر چنبری چوبین کوتاه دیواره گسترده باشد و گاه بر دیواره ٔ این چنبر بفاصله ٔ کم حلقه ها کوبند و هم چند جای بر جدار آن سوراخی تعبیه کنند و در هر سوراخ دو سنج کوچک قرار دهند تا چون دایره را بنوازند از آن حلقه ها و یا از آن سنجها آوا برآید و این اخیر را «دائره زنگی » گویند، یعنی دورویه ٔ دارای زنگ:
ای خوشا دائره ٔ دامن صحرا که در او
پرزنان همچو جلاجل بفغان آمده جل.
شاه طاهر (از جهانگیری ذیل کلمه ٔ جل).
|| موهای گرد بر جانب سر آدمی یا بر جای گیسو. || هزیمت. (منتهی الارب). || گرد نامه. نامه ٔ توزیع. و با کشیدن صرف شود. رجوع به دایره شود. || در اصطلاح اداری دستگاهی دون اداره و فوق شعبه چون: دائره ٔ احصائیه، دائره اطفائیه، دائره ٔ آتش نشانی و جز آن. ج، دوائر. || دائره ٔ نون، انحنایی که هنگام تحریر نون (ن) رسم شود. || دائره ٔ افق، دائره ای که تنصیف فلک کند میان مرئی و غیرمرئی یعنی میان بالای زمین که بدیده در آید و پائین زمین که بدیده در نیاید. دائره ای است که آسمان فوق زمین را از آسمان زیر زمین جدا سازد. || دائره ٔ ارتفاع و انحطاط، هی عظیمه یمر بقطبی الافق و بکوکب ما و تسّمی بالدائره الشمسیه ایضاً. (کشاف اصطلاحات الفنون). || دائره ٔ اول سموات، هی عظیمه تمر بقطبی الافق و بقطبی نصف النهار سمیت بها لان الکوکب اذا کان علیها لم یکن له سمت و تسمی ایضاً بدائره المشرق و المغرب لمرورها بنقطتیها. و تفصل بین النصف الشمالی و الجنوب من الفلک و قطباها نقطتا الشمال و الجنوب. (کشاف اصطلاحات الفنون). و نیز رجوع به دائره عظیمه شود.
- از دائره افتادن، از حلقه افتادن و بی مرتبه شدن:
صوفی هر کس که بوالفضول افتاده ست
از دائره ٔ رد و قبول افتاده ست
از گردش چرخ است که بد میرقصم
این دائره سخت بی اصول افتاده ست.
صوفی شیرازی (از آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

دایره، خط گرد، حلقه

فرهنگ فارسی آزاد

دائِرَه، مؤنث دائر- حلقه- گرد- محدوده- هر قسمت از وزارتخانه یا مؤسسه ای که دارای وظائفی معین و محدود باشد (جمع: دَوائِر)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر