معنی دادویه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دادویه. [وَی ْه ْ / دو ی َ] (اِخ) بروایتی نام یکی از نیاکان ابوالطیب طاهربن حسین بن معصب بن رزیق بن ماهان (یا... رزیق بن اسعدبن دادویه) است. مؤسس سلسله ٔ طاهریان. (تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 172). کلمه ٔ دادویه مرکب از «داد» است و «اویه » از ادوات اتصاف.

دادویه. [وَی ْه ْ /دو ی َ] (اِخ) دادیانه. نام پادشاه موصل بعهد جرجیس پیغمبر و قاتل وی، آنکه مردم را به پرستش بت خویش افلون نام وامیداشت، و چون جرجیس با وی بمخالفت برخاست میان او و جرجیس قال و قیل بسرحد تطویل کشید و چندنوبت جرجیس را بدستور وی تعذیب کردند چنانکه یکبار بشانه های آهنین گوشت از بدن وی فروتراشیدند و بار دیگر میخهای آهنین به آتش گداخته بر سر وی فروکوفتند وبار سوم او را در حوضی آکنده به مس گداخته افکندند و بار چهارم او را برو در زندان افکندند و ستونی بر پشت وی نصب کردند، خلاصه آنکه وی به امر حق تعالی هفت سال در چنگ مشرکان گرفتار بود و چهار نوبت بقتل رسید و بقدرت الهی از نو زنده گشت و اینهمه بیداد بفرمان دادویه بود و سرانجام دادویه به اتفاق گروهی از مردم که جهت نظاره آمده بودند با جرجیس به بتخانه ٔ خویش رفت و چون بروایت طبری هفتاد و یک عدد از بتان دادویه به اشارت جرجیس به تحت الثری فروشدند، بدعاء جرجیس ابری آتش بار بر سر وی و کفار برآمد و همگان را بسوخت. (از کتاب حبیب السیر ج 1 صص 154- 156 چ خیام).

دادویه. [وَی ْه ْ / دو ی َ] (اِخ) خواهرزاده ٔ باذان از نوادگان وهرز، آنکه بفرمان انوشروان بحکومت یمن شتافت و فرزندان وی در آن دیار حکومت داشتند و باذان معاصر پیغمبر اکرم بوده و مؤمن بدین پیغمبر اسلام و موحداز جهان انتقال کرده است. و دادویه نیز متابعت ملت خاتم النبین کرد و در یمن حاکم شد و به اتفاق فیروز دیلمی اسود، عنسی را که دعوی نبوت میکرد بقتل رسانید. (حبیب السیر ج 1 ص 281 و 282 و 448 چ خیام). از رؤسای مسلمان شده ٔ یمن. (تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 122).

دادویه. [وَی ْه ْ / دو ی َ] (اِخ) ابن شهریار اصفهانی یکی از ایرانیان ناقل و مترجم از فارسی. (لکلرک ج 1 ص 381).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر