معنی داود در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

داود. [وو] (اِ) داود باشا. ظاهراً نام نوعی غذا باشد که از گلوله های گوشت تهیگاه و پیاز و جعفری ترتیب کنند. (دزی ج 1 ص 430).

داود. [وو] (اِخ) ابن عیسی بن فلیته. از شرفاءمکه است. (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 599).

داود. [وو] (اِخ) ابن عمربن سلیمان فارسی. او راست: «کشف البلاغه».

داود. [وو] (اِخ) ابن عمربن هبیره. ابن المقفع فرزانه ٔ نامی در آغاز دبیر وی بوده است برای امور کرمان. (الورزاء و الکتاب ص 75).

داود. [وو] (اِخ) ابن عمر شاذلی مکنی به ابوسلیمان. نزیل اسکندریه. متوفی به سال 732 هَ. ق. او راست: الرساله المرضیه فی شرح دعاء الشاذلیه. و شرح تلقین قاضی عبدالوهاب بن علی بغدادی.

داود. [وو] (اِخ) ابن عمرو. تابعی است و محدث. (المصاحف ص 52).

داود. [وو] (اِخ) ابن عمروالضبی محدث است و از احمدحنبل روایت دارد. (مناقب الامام احمدبن حنبل ص 85).

داود. [وو] (اِخ) ابن عمروبن سعید از کتاب دیوان رسائل بعهد هشام بن عبدالملک خلیفه ٔ اموی است. (از الوزراء و الکتاب ص 41).

داود. [وو] (اِخ) ابن عیسی بن سلیمان غازی. همان کسی است که علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم شیعیان در قزوین بسرای او فرود آمده است و فرزند دو ساله ٔ وی آنجا درگذشته و مشهد وی معروفست. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 836). مشهد این پسربنام مزار شاهزاده حسین امروز برپا و زیارتگاهست.

داود. [وو] (اِخ) ابن عیسی بن محمدبن ابی هاشم. امیر مکه بوده و امارت میان او و برادرش مکثر دست بدست میگشته و گاه این و گاه آن امیر بوده است. داود بمکه درگذشته است. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 305).

داود. [وو] (اِخ) ابن عمر محدث است و از عبدالجباربن الورد روایت دارد. (تاریخ الخلفاء ص 39).

داود. [وو] (اِخ) ابن فرقد. از مشایخ شیعه و راوی فقه از ائمه است. (از الفهرست ابن الندیم).

داود. [وو] (اِخ) ابن قاسم بن عبیداﷲبن طاهر مکنی به ابوهاشم. شریف مدینه است. و نسب این سلسله به ابوالقاسم طاهربن یحیی السایربن حسن بن جعفر الحجهبن عبیداﷲ الاعرج بن حسین الاصغربن علی زین العابدین بن حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام میرسد و اول کسی از آنان که در مدینه ٔ طیبه امارت کرد ابواحمد قاسم بن عبداﷲالطاهر بود در 104 هَ. ق. و ابوهاشم قائم مقام اوست. و رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 601 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن قطب الدین عیسی بن فلیته. از شرفاء مکه یا حرمان شریفان (مکه و مدینه) است و بقول امام یافعی در 585 هَ. ق. درگذشته است. (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 599).

داود. [وو] (اِخ) ابن قیس الفراء مکنی به ابوسلیمان. تابعی است.

داود. [وو] (اِخ) ابن قیس محدث است و از عبداﷲبن رافع روایت دارد. (المصاحف ص 87 و 88).

داود. [وو] (اِخ) ابن کزازالباهلی. والی هرات است از جانب منصور خلیفه در حدود 150 هَ. ق. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 1 ص 381 و ج 2 ص 49).

داود. [وو] (اِخ) ابن کوره. رجوع به ابن کوره شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن عمرالبصیر (شیخ). مشهور به داود انطاکی یا ضریر انطاکی. یا داود ضریر. یا داود انطاکی اکمه. طبیب نزیل مصر از مشاهیر پزشکان و حکماست.950 هَ. ق. در انطاکیه زاده شد و علوم ریاضی و طبیعی و فن پزشکی و زبان یونانی را بیاموخت وآنگاه بسیاحت در نواحی شام پرداخت و از علماء آن سامان اخذ علوم متفرقه کرد و سپس بمصر رفت و آنجا اقامت گزید و بسبب طبابت و ابراز مهارت در علوم شتی شهرت فراوان کسب کرد. پس از چندی بر اثر دعوت شریف مکه حسن بن ابی نمی بدانجا رفت و آنجا از دو چشم نابینا شد اما از جهت ذکاء بسیار او را بینا (بصیر) لقب دادند.در فن طبابت تذکره ای بنام تذکره ٔ اولوالالباب فی الجامع للعجب العجاب دارد و نیز «البهجه والدره المنتخبه ما صح من الادویه المجربه» تألیف کرده است و نیز قانون ابن سینا را بنظم کشیده و مختصر القانون از اوست. همچنین او راست: «رساله فی الحمام » و «شرح قصیده ٔ ابن سینا فی النفس » و «غایه المرام فی علم الکلام » و «نزهه الاذهان فی اصلاح الابدان » و «زینه الطروس فی احکام العقول و النفوس » و «الفیه فی الطب » و «رساله فی الهیئه» و «کفایه المحتاج فی علم العلاج » و «بغیه المحتاج » اشعاری نیز دارد. شیعی مذهب است و به سال 1000 یا 1005 یا 1008 بمکه درگذشته است. کتب ذیل را نیز از تألیفات او دانسته اند: استقصاءالعلل فی الطب یا استقصاءالعلل و مشافی الامراض و العلل. النزهه المبهجهفی تشحیذ الاذهان و تعدیل الامزجه. شرح ممزوج موسوم به الکحل النفیس لجلاء اعین الرئیس. رجوع به تاریخ علوم عقلی ص 12 و نامه ٔ دانشوران ج 6 ص 85 و عیون الاخبارج 2 ص 106 و الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 305 و ذیل الانطاکی در معجم المطبوعات العربیه و قاموس الاعلام ترکی شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن عمر (شیخ حکیم). متوفی بمکه به سال 1006 هَ. ق. او راست: لطائف المنهاج در طب.

داود. [وو] (اِخ) ابن محمد القارصی القرصی الحنفی. او راست: شرح علی اصول الحدیث للبرکوی چ مصر. شرح الامثله (صرف). (معجم المطبوعات).

داود. [وو] (اِخ) ابن عطاءالمدینی. مکنی به ابوسلیمان. تابعی است و محدث. از ابن خیثم روایت دارد و عبدالاعلی از وی. (عیون الاخبار ج 2 ص 12).

داود. [وو] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن عطاش الوراق. مکنی به ابومحمد محدث است و از احمدبن موسی بن اسحاق انصاری روایت دارد. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 313).

داود. [وو] (اِخ) ابن عبداﷲ برادر عزیزبن عبداﷲ مرزبان و از یاران یعقوب لیث صفاری است و عزیز امیر شرط سیستان بود از طرف یعقوب و این داود نیز زمانی از جانب یعقوب خلیفت وی شده است بر سیستان. (تاریخ سیستان ص 204 و 208).

داود. [وو] (اِخ) ابن عبداﷲالاودی مکنی به ابوالعلاء. تابعی است.

داود. [وو] (اِخ) ابن عبداﷲبن حمید. لکلرک گوید موسی نوبختی و یوسف نوبختی برای او از کتب فارسی نقل و ترجمه میکرده اند.

داود. [وو] (اِخ) ابن عبداﷲ حضرمی مکنی به ابومحمد. تابعی و محدث است.

داود. [وو] (اِخ) ابن عبدالملک بن مروان. و عبدالملک خلیفه ٔ اموی است. (العقد الفرید ج 5 ص 184).

داود. [وو] (اِخ) ابن عزالدین محمدبن روزبهان (خواجه امام الدین). از شیوخ مملکت و بزرگان بلاد بود و قدمی راسخ در معرفت و قدری شامخ در ولایت داشت. سماع و روایت حدیث کرد و طبقاتی در سماع احادیث دارد و از شیخ نجم الدین ابی الجناب و شیخ تاج الدین اشنهی و جز آنان طریق ارشاد و ذکر فراگرفته و خرقه از پدر بستده است و آن خرقه که از دست شیخ شهاب الدین سهرودی پوشیده بود در خاندانشان بازبمانده. شیخ ظاهراً در حدود 681هَ. ق. درگذشته است. (شدالازار ص 352، 354، 394).

داود. [وو] (اِخ) ابن علی الکاتب. معاصر هارون الرشید خلیفه ٔ عباسی و از خطباء است. (عقد الفرید ج 3 ص 162 و ج 4 ص 184).

داود. [وو] (اِخ) ابن عمربن ابراهیم الشاذلی الاسکندری از ائمه ٔ راسخین است. و بر مذهب مالک تفقه کرد و فنون بسیار حاصل آمدش. تصانیف بسیاردارد. از تاج الدین بن عطا اخذ طریق تصوف کرد و صحبت او داشته است. در معانی و بیان نیز کتابی دارد.733 هَ. ق. در اسکندریه درگذشت. (روضات الجنات ص 276).

داود. [وو] (اِخ) ابن علی بن داود. از معاصران مهدی خلیفه ٔ عباسی است و عم وی یعقوب بن داودوزارت خلیفه داشته است. (الوزراء و الکتاب ص 116).

داود. [وو] (اِخ) ابن علی بن داودبن خلف اصفهانی. مکنی به ابوسلیمان فقیه ورع صالح فاضل متوفی به سال 270 هَ. ق. و اول فقیهی است که رأی و قیاس را برانداخت و تنها کتاب و سنت را در احکام معتبر شمرد. و این مذهبی است از مذاهب فقهی و پیروان بسیار دارد که بنام داودیین و اهل ظاهر معروفند (از جمله ابن المغلس فقیه و منصوری ابوالعباس احمدبن محمدبن صالح و ابوسعید الرقی و حسن بن عبیدالنهربانی و ابن الخلال و ابراهیم بن احمدبن الحسن الرباعی و ابوالحسن حیدره و ابوالحسن عبدالعزیزبن احمد اصفهانی و محمدبن حرزی داودبن علی بن داود و ابن جابر ابواسحاق و غیرآنان). ابن الندیم از داود نزدیک صدوپنجاه کتاب در ابواب فقه و جز آن نام میبرد. (یادداشت مؤلف). مولد داود بغداد به سال 202 یا 201 و وفات او نیز ببغداد بوده است. مدت عمر وی را 64 گفته اند و وفات او را خواندمیر یکجا 269 و جای دیگر 297 گفته است و حمداﷲ مستوفی نیز متذکر قول اخیر شده و گفته که در 297 بعهد مقتدر خلیفه نماند اما هیچیک استوار نیست و طول حیات وی یعنی 64 سال نیز با هیچیک از سنوات تولد و وفات مذکور سازش ندارد. اصل وی را از کاشان نیز نوشته اند و مولدش را کوفه و منشأش را بغداد دانسته و گفته اند که از اسحاق بن راهویه و ابی ثور و اسحاق الحنظلی و پسران ابی شیبه و ابن نمیر و غیرهم سماع دارد و او را از متعصب ترین مردم نسبت به امام شافعی دانسته اند، در زهد و تقوی صاحب مقامات و کمالات و از تألیف دو رساله در مدح امام شافعی یادآوری کرده اند و گفته اند وی یکی از صاحبان تألیف در شروط است. کتاب الوصول فی معرفه الاصول و کتاب انذار و اعذار را از جمله ٔ مصنفات وی نام برده اند. ابن الندیم گوید کتاب احکام القرآن از اوست. ثعلب گفته است عقل داود از علمش فزونتر بود و بگفته ٔ ابن خلکان وفات وی به سال 270 هَ. ق. در بغداد رخ داده است ودر مقبره ٔ شونیزیه یا سرای خودش مدفون گردیده. پسر وی ابوبکر محمد الظاهری صاحب کتاب زهره است در نوادرو ادب و لغت و غرایب عربیه و اشعار بلند و بر همان مذهب پدر رفته و ریاست علم در بغداد باو ختم شده است و گفته اند در مجلس وی چهارصد سبزطیلسان گرد می آمده اند از عقلاء ناس. داود ریاست مذهب ظاهریه داشت، مذهبی که بر ظواهر متشابهات قرآنی اکتفا میکرد و پیروان وی نیز بر آن طریقه رفته اند. رجوع به داودیه و نیز رجوع به مراجع ذیل شود: روضات الجنات ص 276 و حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 208 و 289 و امتاع الاسماع ص 161 و معالم القربه فی احکام الحسبه ص 54 و ذکر اخبار اصفهان ج 1 صص 312- 313 و تاریخ گزیده چ اروپا ص 805.

داود. [وو] (اِخ) ابن علی بن رئیس الرؤساء حمامی. محدث است.

داود. [وو] (اِخ) ابن علی بن عبداﷲبن عباس العباسی. عم سفاح خلیفه ٔ عباسی. مردی فصیح و خطیب و از بزرگان نهضت ضد خلفای اموی است. و پس از استقرار سفاح بر خلافت، ویرا نخست حاکم کوفه کرد و پس از اندک مدتی بحکومت حرمین (مکه و مدینه) و یمن و یمامه و طائف فرستادو داود در 133 هَ. ق. بمدینه درگذشت. گفتار و خطب وی بسیار مرویست. و رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 1 ص 194 و 201 و 205 و 206 و البیان و التبیین ج 1 ص 263 و الاعلام زرکلی و ضحی الاسلام ج 3 ص 283 و 284 و عیون الاخبار ج 2 ص 252 و تاریخ گزیده چ اروپا ص 287 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن علیک بن علی رومی حنفی. متوفی به سال 715 هَ. ق. او راست: شرح بر طریقه فی الخلاف و الجدل از محمدبن محمد غمدی.

داود. [وو] (اِخ) ابن علیه کندی. مکنی به ابوجعفر. تابعی است و محدث و شاذان ازو روایت کند.

داود. [وو] (اِخ) ابن عمران اشعری. صاحب کوشکی بوده است در حدود قم: حد دوم قم از ناحیت ری تا جوسق داودبن عمران اشعری بدو فرسخ از دیر جص که فراپیش قم است. (از تاریخ قم ص 26).

داود. [وو] (اِخ) ابن متی بن ابوالمعین بن ابی فانه مکنی به ابوسلیمان از پزشکان قرن پنجم هَ. ق. است و معاصر است با خلفای علویین مصر و در کیش نصاری بوده و بر طب و احکام وی در نجوم اعتمادی کامل داشته اند. مولدش بیت المقدس بوده است و از آنجا به مصر رفته و بعزت زیسته است. ویرا پسران بودند عالم بصناعات طبی و برخی از آنها مسلمان شدند و احفاد وی پس از انقراض دولت فاطمی مصر نزد آل ایوب نیز محترم بودند. گویند وفات وی به سال 584 هَ. ق. بوده است یکسال پس از فتح بیت المقدس. برای اطلاع بیشتر رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 444 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن محمد. کاتب ام جعفر زبیده زن هارون الرشید و مادر امین خلیفه ٔ عباسی است. (الوزراء و الکتاب ص 124) (البیان و التبیین ج 1 ص 45).

داود. [وو] (اِخ) ابن عبدالرحمان محدث است. از خالدبن عبدالرحمن روایت کندو فضل بن موسی ازو. (سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 38).

داود. [وو] (اِخ) الامام المنصور عبداﷲ ابن سلیمان بن حمزهبن علی بن حمزه. رجوع به امیر صارم الدین و رجوع به الاعلام زرکلی چ 1 ص 304 ج 1 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن یزیدبن عمروبن هبیره ٔ فزاری. والی عراق از جانب مروان حمار خلیفه ٔ اموی. (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 198). هنگامیکه قحطبه از جانب ابومسلم با عنوان سپهسالاری لشکر بر مروانیان درنواحی مختلفه ٔ ایران تاخت برد، عامربن ضباره که از جانت مروانیان در کرمان حکومت میکرد با این داود بدفع قحطبه بجانب اصفهان رفتند و جنگ میان خراسان و شامیان درگرفت. عامر کشته شد و داود گریخت و بخدمت پدر خود عمروبن هبیره در عراق رفت. (حبیب السیر چ خیام ج 2ص 198) (تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 51 و 52).

داود. [وو] (اِخ) ابن یوسف بن ایوب. از ایوبیان است. رجوع به الملک الزاهر و الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن یوسف الخطیب. رجوع به الخطیب داود در معجم المطبوعات العربیه شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن یوسف بن عمربن علی بن رسول. رجوع به مؤیدالرسولی و الاعلام چ 1 زرکلی ج 1 ص 307 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن یوسف بن عمربن هبیره یکی از ولاه دولت اموی است. (البیان و التبیین ج 1 ص 108).

داود. [وو] (اِخ) ابن یونس. مکنی به ابوسلیمان قاضی القضاه غزنین و از معاصران ابوالفضل بیهقی بوده است و شاگرد ابوصالح تبانی امام اصحاب ابوحنیفه بعهد سلطان محمود غزنوی. در سال 450 هَ. ق. که ابوالفضل بیهقی تاریخ خود را می نوشته است هنوز حیات داشته. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 199).

داود. [وو] (اِخ) ابوهاشم بن قاسم بن عبیداﷲبن طاهر. از شرفاء مدینه است. رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 صص 598- 601 شود.

داود. [وو] (اِخ) البصیر. او راست: مجمع المنافع البدنیه، و آن منتخبی است از کتاب المفردات ابن البیطار. (معجم المطبوعات).

داود. [وو] (اِخ) ابن یزید الاودی مکنی به ابویزید محدث و تابعی است.

داود. [وو] (اِخ) المطران یوسف. (1829- 1890 میلادی). رئیس اسقفان دمشق است. رجوع به یوسف داود... و رجوع به معجم المطبوعات العربیه ج 1 شود.

داود. [وو] (اِخ) محمد داودبن میرزا عبداﷲ از اجله ٔ سادات عالی درجات اصفهان بوده و «عشق » تخلص میکرده است. به سال 1065 هَ. ق. دراصفهان تولد شده و ظاهراً مقام تولیت آستانه ٔ حضرت رضا را یافته است و هم در مشهد وفات یافته است و تا سال 1131 نیز حیات داشته است. دیوانی دارد در حدود هشت هزار بیت که بشماره (1194) (529) در کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار تهران نگهداری میشود. (فهرست سپهسالار ج 2 ص 595 و 598). و رجوع به داود اصفهانی شود.

داود. [وو] (اِخ) ملک ناصربن ملک معظم شرف الدین عیسی بن ملک عادل ابوبکر سیف الدین محمدبن نجم الدین ایوب. وی پس از فوت ملک معظم پدرش به سال 625 هَ. ق. در دمشق بجای او نشست. یکسال بعد ملک کامل عمش از مصر بقصد تسخیر دمشق آمد و داود صلح کرد و راضی شد که به ایالت کرک و شوبک و طرابلس قناعت کند.پس از چندی ملک کامل درگذشت و بجای وی ملک عادل در مصر بسلطنت نشست، اما ملک صالح برادر دیگر وی او را گرفت و در قلعه ای زندانی ساخت و خود به فتح دمشق و آن نواحی رفت. در غیاب او ملک عادل از قلعه برآمد و بتخت ملک مصر نشست و به ملک ناصر پیغام داد که صدهزاردینار بگیرد و ملک صالح را که در این ایام دربند اوافتاده بود بوی تسلیم کند اما ملک ناصر نپذیرفت و باتفاق ملک صالح عازم مصر شدند و بار دیگر ملک عادل را اسیر و محبوس ساختند و ملک ناصر به کرک برگشت و پس از چندی دمشق را فتح کرد و از آنجا عازم مصرشد، و حکومت مصر در این اوان بسبب فوت ملک صالح بفرزند وی رسیده بود مصریان شکست خوردند و ناصر بقاهره درآمد و خطبه بنام او خواندند. داود پس از مدتی از مصر بازگشت (بسال 648) و به سال 656 درگذشت. طبعی نقاد و ذهنی وقاد داشت. مدتی از عمر بتحصیل علوم گذرانید و از مؤید طوسی استماع حدیث کرد و شعر در کمال نیکوئی میگفت. (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 594 و 598).

داود. [وو] (اِخ) (ملک...) ظاهراً از حکام گرجستان بوده است بعهد غازان خان. (از تاریخ مبارک غازانی چ اروپا ص 117).

داود. [وو] (اِخ) ملک زاهر ابوسلیمان مجیرالدین بن صلاح الدین ایوبی. دوازدهمین پسر سلطان صلاح الدین یوسف ایوبی کرد معروف است و از دیگر برادران بیش همانند پدر بود در مصر به سال 573 هَ. ق. بزاد و در 632 هَ. ق. در حکومت بیره درگذشت و ملک عزیز پسر ملک ظاهر برادرزاده اش بجانشینی او قیام کرد. (قاموس الاعلام ترکی). و نیز رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 595 شود).

داود. [وو] (اِخ) (میرزا...) از شاعران ایران و از خاندان شهزادگان صفوی است این بیت از اوست:
از لعل لبت در تب و تابست دل ما
در آتش یاقوت کبابست دل ما.
(قاموس الاعلام ترکی).
و نیز رجوع به داود اصفهانی و داود (محمد داودبن میرزا عبداﷲ) شود.

داود. [وو] (اِخ) میمندی. ظاهراً از ندیمان سلطان مسعود غزنوی بوده است و بیهقی ضمن حکایتی از شراب خوردن مسعود به باغ پیروزی نام وی در عداد هم پیالگان شاه آورده است و گوید:... بونعیم دوازده بخورد و بگریخت و داود میمندی مستان افتاد و... (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 658).

داود. [وو] (اِخ) ابن یزیدبن حاتم المهلبی (امیر). از شجاعان و خردمندان است. با پدرش در افریقیه (ناحیه ٔ تونس امروزی) میزیست و چون پدر درگذشت (سال 170 هَ. ق.) بجای او نشست و نه ماه کفایت مهمات کرد تا اینکه رشید خلیفه عم وی روح بن حاتم را امارت داد وسپس در 184 هجری او را بامارت منسوب ساخت و در آن کار بود تا درگذشت. (از الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306). صاحب قاموس الاعلام ترکی نویسد وی از امیران دولت عباسی است و بسال 174 هَ. ق. از جانب هارون الرشید والی مصرشد و یکسال آنجا فرمانروائی کرد و پیش از آن به سال 170 والی افریقیه شده بود و پس از مصر والی سند شد و به سال 205 هَ. ق. درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی).

داود. [وو] (اِخ) ابن یزید (بنا بگفته ٔ ابن اثیر در الکامل) یا ابن بشرمهلبی (بگفته ٔ تاریخ سیستان) از بزرگان اوایل عهد عباسی است. در تاریخ سیستان آمده است که داود بشرالمهلبی از بزرگان بود و هارون الرشید سیستان او را داد و او براه خراسان به سیستان آمد و روز پنجشنبه یازده روز رفته از ربیعالاول سال 176 هَ. ق. بشهر (شهر زرنگ) داخل شد و روزگاری آنجا بود و با حصین خارجی جنگ کرد و او را بکشت و در آن عمل و شغل بود تا خراسان و سیستان از طرف رشید به فضل بن یحیی تفویض گردید و فضل، یزیدبن جریر را از جانب خود به سیستان فرستاد. (تاریخ سیستان ص 153 و 154).

داود. [وو] (اِخ) ابن محمد. معروف به خادم الفقراء. نام وی در تاریخ گزیده (فصل چهارم از باب پنجم) در ذکر از مشایخ مسلمانان آمده است. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795).

داود. [وو] (اِخ) ابن منصور عادل والی هرات از قبل یعقوب لیث صفاری. وی در همان سال اول امارت یعنی 256 مرد. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 1 ص 383).

داود. [وو] (اِخ) ابن محمدبن ادریس الخمری صاحب صنعاء از امراء و اشراف یمن بوده است و لقب سلطان الاشراف داشته و در زبید درگذشته. (778 هَ. ق.). (الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306).

داود. [وو] (اِخ) ابن محمدبن موسی بن هارون الاودنی البخاری مکنی به ابوسلیمان از مردم قریه ٔ اودنه ٔ بخارا. فقیه حنفی است و او راست: کتاب اجره البهائم و کتاب احداث الزمان و ذکر الصالحین.

داود. [وو] (اِخ) ابن محمود قیصری ملقب به شرف الدین از شارحان معروف کتاب فصوص الحکم محیی الدین عربی است بنام مطلع خصوص الکلم فی معانی فصوص الحکم وی به سال 751درگذشته است. و نیز او راست، رساله فی ماءالحیات و نهایه البیان فی درایه الزمان و نیز شرح نیکویی بر خمریه ٔ ابن فارض نگاشته است. (شرح تائیه ٔ ابن فارض). نیز رجوع به قیصری در معجم المطبوعات العربیه شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن محمودبن ملکشاه ملقب به غیاث الدین از سلاطین سلجوقی است از شوال 525 تا جمادی الاخره ٔ سال 526هَ. ق. توضیح اینکه پس از فوت سلطان محمود سلجوقی در شوال 525 در همدان ابوالقاسم درگزینی وزیر، پسر او داود را با لقب غیاث الدین بسلطنت برداشت اما چون مردم همدان بر وزیر شوریدند وی اموال خود را برداشت وبه ری که جزو قلمرو سنجر بود آمد و داود در ذی القعده ٔ همین سال به زنجان رفت. عم داود مسعود پس از شنیدن خبر فوت برادر به تبریز شتافت و آنجا را گرفت و داود به جنگ عم خود آمد و تبریز را در اواخر محرم 526 در محاصره گرفت و اگر چه عم و برادرزاده صلح کردند لیکن مسعود خود را به همدان رساند و از آنجا نمایندگانی پیش خلیفه فرستاد و درخواست کرد تا خطبه بنام او جاری شود و داود نیز همین تقاضا را از خلیفه داشت. خلیفه موضوع را موکول به حکم سلطان سنجر ساخت. برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 321 و 322 و 471 و 521 و 522 و اخبار الدوله السلجوقیه ص 99 و 101 و 102 و 105 و 108 و 111 و 112 و 114 و 122 و تاریخ گزیده چ اروپا ص 464 و 465 و 468.

داود. [وو] (اِخ) ابن معاذ مکنی به ابوسلیمان خواهرزاده ٔ مخلدبن حسین. تابعی است.

داود. [وو] (اِخ) ابن ملک منصور. کتاب «الدرهالمنتشره» را نصربن نصر برای او تألیف کرده است.

داود. [وو] (اِخ) ابن ملکین الیشکری متولی شرطه ٔ بصره بوده است. (البیان و التبیین ج 3 ص 59).

داود. [وو] (اِخ) ابن موسی البیهقی. راوی است. از ابی نصره و او از ابی سعید الخدری روایت کند. ابوشهاب عبداﷲبن نافع از وی روایت دارد. (تاریخ بیهق ص 155).

داود. [وو] (اِخ) ابن یحیی بن الیمان متوفی بسال 240 هَ. ق. (العقد الفرید ج 2 ص 95 و 96 و 262).

داود. [وو] (اِخ) ابن موسی اودنی. کتابی راجع به فضائل قرآن نوشته است.

داود. [وو] (اِخ) ابن مهران بغدادی مکنی به ابوسلیمان. تابعی است.

داود.[وو] (اِخ) ابن میکائیل سلجوقی جغری بیک. مکنی به ابوسلیمان برادر طغرل بیک مؤسس سلسله ٔ سلجوقیان است وبفرمان برادر حکومت خراسان داشت. مردی عالم و عادل و صاحب خبر بود و در محاربات خاندان خود با آل سبکتکین کوششها کرد و به سال 451 هَ. ق. درگذشت. برای اطلاع بیشتر رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمه ص 200 و اخبارالدوله السلجوقیه ص 4 5 و 7- 10، 13، 17، 18، 22، 26، 29، 33، 85 و 194 و تاریخ سیستان و تاریخ بیهقی شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن نصر (یا نصیر) طائی کوفی مکنی به ابوسلیمان زاهد عابد محدث است و به سال 162 هَ. ق. درگذشته. رجوع به داود طائی شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن ناصر اغبری موصلی معروف به طبیب الدولتین. او راست: نهایهالادراک و الاغراض من الاقرباذنیات (من القرابادینات ؟). این تألیف را به سال 826 هَ. ق. بپایان برده است.

داود. [وو] (اِخ) ابن نصیرالطائی. رجوع به داود طائی شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن هبولهالسلیحی. وی بدست ابن قارب معاویهبن حجیر کشته شده است. (العقد الفرید ج 3 ص 323 و 356).

داود. [وو] (اِخ) ابن عبدالرحمان العطار. مکنی به ابوسلیمان. تابعی است.

داود. [وو] (اِخ) ابن طهمان البیهقی. از فحول علماء و شعراء و کاتب نصربن سیار بوده است اما نهانی با یحیی بن زیدبن زین العابدین براه اخلاص و ارادت میرفته. چون یحیی شهید شد و ابومسلم خروج کرد و به خراسان مستولی شد نصربن سیار از او گریخت و با پسر و دبیر خود داود به ری رفت و از آنجا به ساوه افتاد و در شهر اخیر درگذشت. داود بکوفه افتاد و سپس بخدمت ابومسلم شتافت اما چندان التفاتی ندید و اندکی پس از آن درگذشت. (از حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 222). و نیز رجوع به عقد الفرید ج 5 ص 242 شود. در عهد او در ولایت قومس زلزله افتاد در امارت امیر طاهربن عبداﷲبن طاهر در شعبان 242 هَ. ق. و این داودبن طهمان درین باب قصیده ای گوید که آغاز آن اینست:
ایبصر قرن الشمس الابصیرها
و هل یعرف الاخبار الا خبیرها
تتابعت الانباء عن ارض قومس
یحدث عنها طول لیلی سمیرها
بان مغانیها تداعت و زلزلت
و طحطح فیها بالقبیل دبیرها
واضحت بقیعاً صفصفا بعد انسها
و صارت خراباً دورها و قصورها
واهلک فیها شأها و رعأها
و دمدم فیها خیلها و حمیرها.
(از تاریخ بیهق ص 138).

داود. [وو] (اِخ) دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در پنجهزار گزی شمال باختری دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به قصر قند دارای 250 سکنه. آب آن از باران و محصول آنجا ذرت و غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست و ساکنین از طایفه ٔسردارزائی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی حرب بن ابی الاسود الدؤلی. فرزند ابوالاسود دؤلی معروف است وی از پدر خویش در باره ٔ قتل عثمان کلامی از عائشه ام المؤمنین نقل کند. رجوع به ابوالاسود و نیز رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 235 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن المتوکل علی اﷲ محمدبن المعتضد الاول. مکنی به ابوالفتح. رجوع به معتضد باﷲ و الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن المحبر. مکنی به ابوسلیمان. تابعی است. از عبدالواحدبن خطاب و محمدبن الحسن الهمدانی و عبدالواحدبن زید و مبارک بن فضاله روایت دارد. و محمدبن عبید ازو. (سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 125 و 137) (عیون الاخبار ج 2 ص 332 و ج 3 ص 174). داودبن محبربن سلیمان طائی بصری صاحب کتاب النقل متوفی به سال 206 هَ. ق. است.

داود. [وو] (اِخ) ابن المعتمر. حکایتی ازو منقولست. (عیون الاخبار ج 2 ص 51) (العقد الفرید ج 3 ص 124 و ج 7 ص 173).

داود. [وو] (اِخ) رجوع به قلیچ ارسلان... شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی البیان سلیمان بن ابی الفرج اسرائیل بن ابی الطیب سلیمان بن مبارک فراء ملقب به سدیدالدین و مکنی به ابی الفضل (رئیس...) متطبب اسرائیلی متولد سال 556 هَ. ق. بقاهره. او راست دستور الادویه المرکبه. رجوع به ابوالبیان در قاموس الاعلام ترکی و نیز رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 118 و 119 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی المنی بن ابی فانه مکنی به ابوسلیمان طبیب نصرانی است بمصر در زمان خلفاء. پزشک و عالم باحکام نجوم بود. رجوع به ابوسلیمان در قاموس الاعلام ترکی و نیز رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 121 و 122 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی بکره. محتمل است همان داود کاتب بن نصربن سیار باشد. رجوع به عقد الفرید ج 5 ص 295 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی داود والی کسکر از نواحی بغداد (مرکز آن واسط بوده است) و محدث است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 250 و کتاب التاج ص 51 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن العباس نوشاری بلخی (امیر) به گفته سمعانی در الانساب و هم در اللباب فی تهذیب الانساب ذیل کلمه ٔ نوشاری، نوشارنسبت است به قریه ای از قراء بلخ یا قصری در بلخ و این مرد امارت بلخ داشت و چون یعقوب آهنگ تسخیر آن شهر کرد بگریخت و بسمرقند رفت و پس از مراجعت یعقوب به بلخ بازآمد و قصر خویش نوشار را ویرانه یافت و این اشعار در تأسف بساخت و هفده روز پس از آن درگذشت:
هیهات یا داود لم تر مثلها
شریک فی وضع النهار نجوما
فکانما نوشار قاع صفصف
یدعوا صداه لجانبیه البوما
لا نفرحن بدعوه حولتها
و زوالها قد قارب الحلقوما.
(الانساب ورق 571 a) (اللباب ج 2 ص 243).
در تاریخ سیستان آمده است که: داودبن العباس بن هاشم بن ماهجور در ذی القعده ٔ 233 از دست طاهریان امارت بلخ یافت و قصری مزین به صور و تماثیل در مدت بیست سال در قریه نوشار که به ظاهر بلخ است بساخت و چون یعقوب لیث در 257 هجری بعزم تسخیر بلخ بدان صوب شد داود بگریخت چون یعقوب بازگشت او نیز به بلخ مراجعت کرد و از اندوه ویرانی قصر خود پس از هفده روز بمرد. (تاریخ سیستان ص 216) (زین الاخبار چ برلن ص 11).

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی ذِنبِر از اصحاب مالک بن انس از ثقات است و از مالک روایت دارد.

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی رزین. از شاعران عهد هارون خلیفه ٔ عباسی است. (الوزراء و الکتاب ص 147).

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی سهل بن نوبخت. وی ناقل یک قسمت از اخبار ابونواس شاعر و از معاشران اوست. (خاندان نوبختی ص 18).

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی شافیر. رجوع به نجوم السماء ص 144 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی طیبه المصری او راست کتاب اللامات (در قرآن). (الفهرست ابن الندیم). او بروش عثمان بن سعید قرائت کرده است و عبدالرحمن پسرش بر وی قرائت دارد و بگفته ٔ ابن یونس در شوال 223 هَ. ق. درگذشته است. (حسن المحاضره ج 1 ص 224).

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی عوف مکنی به ابوالجحاف کوفی. تابعی است.

داود. [وو] (اِخ) ابن احمد دارانی. برادر ابوسلیمان دارانی است و صاحب ریاضت عظیم وبا ابوسلیمان صحبت داشته و سخنان وی در معاملات مانند سخنان برادر وی بوده است. (نفحات الانس چ کتاب فروشی سعدی ص 40). در چ قدیم دارابی ضبط شده است (ص 28).

داود. [وو] (اِخ) ابن القاضی احمدبن ابی داود. ادیب و شاعر و فاضل بود و دوست محمدبن بشیر ریاشی شاعر مشهور. ابن بشیر نزد وی بسیار آمدورفت میکرده است. رجوع به معجم الادباء چ اروپا ج 4 ص 190 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن الحسین بن عقیل بن سعید الذهلی الباهلی البیهقی الخسروجردی. منشاء و مولد او خسروجرد بوده است 200 هَ. ق. شاگرد یحیی بن یحیی بود و تحمل اعباء اسفار کرد بشام و یمن و حجاز در طلب علم. وی از علی بن حسین بیهقی روایت کند و ابویوسف یعقوب بن محمدبن یعقوب الزاهد از وی. وفات او در خسروجرد اتفاق افتاده است بسال 293. اسناد ابن داود خسروجردی عالیست و احادیثی ازو مروی. (تاریخ بیهق ص 139 و 145 و 159 و 160).

داود. [وو] (اِخ) ابن اسماعیل المکتب مکنی به ابوالحسن راوی است و اهل حفظ و ذکاء و حدود سال 520هَ. ق. درگذشته است. (الحلل السندسیه ج 2 ص 170).

داود. [وو] (اِخ) نام یکی از فرزندان یزیدبن عبدالملک خلیفه ٔ اموی است. (عقد الفرید ج 5 ص 205).

داود. [وو] (اِخ) از عمال رشید خلیفه ٔ عباسی است. رجوع به النقود العربیه ص 123 شود.

داود. [وو] (اِخ) از عمال امین خلیفه ٔ عباسی است. رجوع به النقود العربیه (ص 123) شود.

داود. [وو] (اِخ) از ترکمانان دشت قبچاق است. وی در زمان سلطان علاءالدین کیقبادبن فرامرز آخرین سلطان سلجوقی آسیای صغیر با ده هزار خانوار از توابع و لواحق از وطن بیرون شد و به راه کفه متوجه ولایت روم گردید و پس از چندی سلطان سلجوقی بر نواحی منزل او گذر کرد و او از سلطان پذیرائی و میزبانی کرد و پیشکشها داد و سلطان را مهمان نوازی او خوش آمد و پسرش عثمان را که جوانی دلیر بود داخل غلامان پیشکش کرد. سلطان او را بفرزندی خواند و قبیله ٔ داود را در حدود ادرنه و برسا منزل داد و چون عثمان در جنگهای بافرنگیان کفایت بروز داد سلطان دختر خود را بدو داد.چون علاءالدین کیقباد درگذشت و جز دختری که زن عثمان بود وارثی نداشت اعیان و امراء عثمان را بسلطنت برداشتند. و پس از وی اوزخان نواده ٔ دختری علاءالدین کیقباد بسلطنت رسید و پس سلطان مراد جای او را گرفت و آنگاه فرزندش ایلدرم بایزید روی کار آمد، و بدین ترتیب فرزندان عثمان بن داود سلسله ٔ عثمانی را تشکیل کردند. (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 صص 487- 489).

داود. [وو] (اِخ) پدر شیخ علی خططای حاکم اسفزار از جانب امیر تیمور گورکان. این مرد را پس از سرکشی پسرش و حصاری شدن، چون حصار فتح شد در خانه ای سوختند. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ص 44 ج 2).

داود. [وو] (اِخ) پادشاه گرجستان معاصر گیوک خان پادشاه مغول حدود سال 650 هَ. ق. رجوع به جهانگشای جوینی چ اروپا ج 1 ص 205 و 212 و ج 2 ص 261 شود.

داود. [وو] (اِخ) پسر قیزملک پادشاه گرجستان. از معاصران گیوک خان پادشاه مغول حدود (650 هَ. ق.). رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 چ اروپا ص 212 و 205 و ج 2 ص 262 شود. (این شخص غیر از داود سابق الذکرست).

داود. [وو] (اِخ) نام یکی از رؤسای خوارج است. (الفهرست ابن الندیم).

داود. [وو] (اِخ) رجوع به رکن الدوله شود.

داود.[وو] (اِخ) البقایم (؟) مکنی به ابوهاشم. رجوع به ابوهاشم... شود. (مؤلف در ذیل ابوهاشم وعده ٔ شرح داده است اما به ترجمه ٔ حال او دسترس یافته نیامد).

داود. (اِخ) رجوع به شمس الدین... شود.

داود. [وو] (اِخ) رجوع به صلاح الدین داود شود.

داود. [وو] (اِخ) رجوع به غیاث الدین شود.

داود. [وو] (اِخ) میرشکار و از سرداران و کسان میرزا سلطان ابوسعید گورکانی است. (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 4 ص 131).

داود. [وو] (اِخ) ابن اسد بصری مکنی به ابوالاحرص. از فقها و مؤلفان و متکلمان بزرگ اصحاب حدیث شیعه ٔ امامیه در قرن دوم هجری است و در باب امامت تألیفاتی دارد و ابومحمد حسن بن موسی نوبختی در نجف اشرف موقعی که بقصد زیارت آمده بود وی را ملاقات و از او اخذ علم کرد. این مرد با ابوسهل نوبختی و خواهرزاده ٔ نوبختی ابومحمد حسن بن موسی نوبختی از اولین کسانی هستند که به تبعیت از ابوعیسی وراق و ابن الراوندی در اثبات وجوب امامت و بیان اوصاف امام ادله ٔ عقلیه را بکار بردند و به ادله ٔ سمعیه فقط برای تأیید ادله ٔ عقلیه و تصرف در استدلال توجه کردند. (خاندان نوبختی ص 76 و 83 و 102 و 127).

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی هند مکنی به ابی بکر مولای آل اعلم قسری محدث و تابعی است و از حفاظ بصریین و ثقات متقن و مسند او در اخبار از انس بن مالک است و هم از بزرگان تابعین روایت دارد همچون ابی عثمان نهدی و ابی العالیه و سعیدبن مسیب و حسن. در ایام منصور خلیفه ٔ عباسی به سال 139 هَ. ق. درگذشته است. (از صفهالصفوه ج 3 ص 221) (تاریخ الخلفاء ص 180) (المعرب جوالیقی ص 40). بگفته ٔ ابن الندیم در الفهرست او راتفسیری است بر قرآن کریم و حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده ویرا سرخسی داند و تواند بود که داود مذکور در کتاب وی دیگری باشد جز صاحب ترجمه ٔ حاضر. وی از قتاده و شعبی و ابی نصره و عکرمه و شهربن حوشب و محمدبن ابوموسی روایت دارد و ابوشهاب عبداﷲبن نافع و بشربن مفضل ازو. (البیان و التبیین ج 1 ص 236) (المصاحف ص 60 و101 و 177) (عیون الانباء ج 2 ص 363 و 364) (تاریخ بیهقی ص 185) (النقود العربیه ص 15) (العقد الفرید ج 3 ص 82و ج 5 ص 29) (عیون الاخبار ج 1 ص 128 و ج 2 ص 25 و 198).

داود. [وو] (اِخ) ابن ابی هند مکنی به ابومحمد تابعی و محدث است.

داود. [وو] (اِخ) ابن احمدبن یحیی بن الخضر الداودی الضریر الملهمی البغدادی. مکنی به ابوسلیمان. قاری و ادیب بود. آن را بروایات بر ابی الحسن علی بن عساکر بطایحی و ابی الفضل احمدبن محمدبن شفیف خواند. در ادب چیرگی یافت و به شعر ابی العلاء معری حریص بود و بسیاری از آن را از برکرد و بهمین جهت نزد مردمان آماج تیر اتهام فساد عقیدت قرار گرفت. در بغداد به سال 615 درگذشت. از اشعار او چند بیتی را یاقوت در معجم الادباء نقل کرده است. رجوع به معجم الادباء چ اروپا ج 4 ص 191 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن الملک المعظم عیسی بن محمدبن ایوب صلاح الدین ملقب به الملک الناصر. رجوع به الملک الناصر و الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 305 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن طلحهبن هرم. و طلحه قاضی مدینه بود بروزگار سلیمان بن عبدالملک خلیفه ٔ اموی. و او را با خالدبن عبداﷲ قسری داستانی است. رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 192 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن سلیمان الجعفی محدث است. (سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 94).

داود. [وو] (اِخ) ابن رزین الواسطی شاعریست از عرب، معاصر هارون الرشید خلیفه ٔ عباسی. و بگفته ٔ ابن الندیم در الفهرست او را سی ورقه شعربوده است. و نیز رجوع به تاریخ الخلفاء ص 195 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن رشید. راوی است و از عمروبن عوف روایت دارد. (عیون الانباء ص 112 ج 1).

داود. [وو] (اِخ) ابن سرابیون (یا سرافیون) باجرمی. طبیب دربار موسی الهادی خلیفه ٔ عباسی است. رجوع به ابوقریش صیدلانی شود وی از اطبائیست که مطالب طبی را از زبان سریانی و عربی نقل میکرده است. پدرش سرابیون و برادرش یوحنا نیز در این باب سعی ها داشته اند. و نیز رجوع به تاریخ الحکماء القفطی ص 329 و 384 و 431 و قاموس الاعلام ترکی و عیون الانباء ج 1 ص 109 و 126 و 131 و 171 و174 و 175 و 256 و تاریخ علوم عقلی ص 47 و 53 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن سلطان محمودبن محمدبن ملکشاه سلجوقی. رجوع به داودبن محمود سلجوقی شود. (تاریخ الخلفاء ص 286).

داود. [وو] (اِخ) ابن سلم. مولی بنی تمیم بن مره از شاعران مخضرمی در دولت اموی و عباسی است. در مدینه مسکن داشت او را بسبب کثرت سیاهی «آدم » میگفتند و از لحاظ صورت و رفتار زشت روترین و آزمندترین افراد بود. از مدینه به دمشق رفت و بر حرب بن خالدبن یزیدبن معاویه درآمد و او را شعر گفت. (معجم الادباء چ اروپا ج 4 ص 181).

داود. [وو] (اِخ) ابن سلیمان. از قریه ٔ سنبلان است. بروایت حمزه علی (ع) را دیدار کرده است و گوید با پدر در کوفه بودم مردی دغسر بر استری سرخ، دلدل نام نشسته و مردم گرد وی فروگرفته درآمد پدر را گفتم: این کیست ؟ گفت: شاهنشاه عرب علی بن ابیطالب است. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 311).

داود. [وو] (اِخ) ابن سلیمان بن عبدالملک از بنی امیه است و چون وی مقیم نواحی روم بودو سلیمان بن عبدالملک در مرض موت از حیات و ممات وی آگاهی نداشت و فرزندان دیگرش خردسال بودند عمربن عبدالعزیز را بجانشینی خود برگزید. (سیره ٔ عمربن عبدالعزیزص 47) (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 170).

داود. [وو] (اِخ) ابن سلیمان الصانع البصری. مکنی به ابوسلیمان تابعی است.

داود. [وو] (اِخ) ابن دیلم از مشاهیر پزشکان عرب و رئیس الاطباء معتضدباﷲ بوده است و نزد وی حرمت و اعتبار بسیار داشته و مورد احسان وی قرار میگرفته و در دستگاه او نفوذ و اقتدار فراوان یافته بوده است. وفات وی در بغداد روز شنبه 25 محرم بسال 329 هَ. ق. اتفاق افتاده است. (قاموس الاعلام ترکی) (عیون الانباء ج 1 ص 231 و 234).

داود. [وو] (اِخ) ابن سلیمان بن داود مکنی به ابوسلیمان وکیل القضاه. محدث است و از حاجب و احمدبن موسی انصاری و غیره روایت حدیث دارد. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 313).

داود. [وو] (اِخ) ابن سلیمان بن داود اصفهانی مکنی به ابوسلیمان محدث است. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 313).

داود. [وو] (اِخ) ابن سلیمان بن قتلمش بن اسرائیل بن سلجوق. وی بفرمان ملکشاه حکومت روم یافت و تا زمان غازان خان پادشاهی آنجا در خاندان وی بماند. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 446). وی فرزند بانی حکومت سلجوقی روم یعنی فرزند سلیمان بن قتلمش است و و در زمان حکومت پدر خود بر حلب و شام بیشتر نقاطآناطولی را ضبط کرد و پس از ضبط قونیه آنجا را بپایتختی برگزید و بدینجهت وی را نیز بانی سلسله ٔ سلاجقه ٔروم میتوان محسوب داشت. آغاز حکومت وی بفرمان ملکشاه سلجوقی 480 هَ. ق. است. و پس از بیست سال فرمان روایی در 500 هَ. ق. درگذشته است و برادرش قلج ارسلان بجانشینی او برگزیده شده. (قاموس الاعلام ترکی). و نیزرجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 1 ص 538 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن سلیمان مالکی مکنی به ابی الجواد متوفی به سال 863 هَ. ق. او راست: شرح بر المجموع فی علم الفرائض شیخ ابی عبداﷲ شمس الدین محمدبن شرف کلابی شافعی متوفی در رجب 777. (از کشف الظنون ج 2).

داود. [وو] (اِخ) ابن سوار. ابوحمزه. تابعی است.

داود. [وو] (اِخ) ابن شبیب. مکنی به ابوسلیمان. تابعی است.

داود. [وو] (اِخ) ابن صالح. تابعی است.

داود. [وو] (اِخ) ابن راشد. مکنی به ابوبحر تابعی است.

داود. [وو] (اِخ) ابن خلف الاصفهانی مکنی به ابومحمد. جد داودبن علی بن داود فقیه مشهورست. و نیز رجوع به العقد الفرید ج 4 ص 270 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن المهلب. ازو نکته ای منقولست. رجوع به العقد الفرید ج 1 ص 197 و 198 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن جراح. جد ابوالحسن علی بن عیسی و او کاتب مستعین خلیفه ٔ عباسی بود و کتاب التاریخ و اخبار الکتاب از اوست. (از الفهرست ابن الندیم). و نیز او راست: الجامع الکبیر فی اخبار الامم. صاحب عقدالفرید نام وی را در عداد کسانی که در نویسندگی طبعی ندارند و بغیر استحقاق برخود بسته اند آورده است. (العقد الفرید ج 4 ص 256).

داود. [وو] (اِخ) ابن الهیثم بن اسحاق بن بهلول بن حسان بن حسان بن سنان انباری تنوخی. مکنی به ابوسعد. مردی نحوی و لغوی وآشنا به عروض و استخراج معما، فصیح و بسیارحفظ بود در نحو و لغت و ادب و اشعار. شعر نیکو میگفت و شعرهای نیک دارد، از ابن سکیت و ثعلب علم فراگرفت و از جدش اسحاق و ابن شبه سماع حدیث کرد. ابن ازرق و گروهی از وی اخذ علم کردند. او را کتابیست در نحو بر مذهب کوفیان و کتاب خلق الانسان در لغت نیز از اوست. در انبار بسال 316 هَ. ق. درگذشت بسن 88 سالگی. از اوست:
بساتینها للمسک فیها روائح
ضرائرها للریح فیها ملاعب...
رجوع به معجم الادباء چ اروپا ج 4 ص 193 و روضات الجنات ص 276 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن الهیثم الازدی کوفی مکنی به ابوخالد از رجال امام جعفر صادق (ع) است. (روضات الجنات ص 276).

داود. [وو] (اِخ) ابن بامشاد. پدر ابوالحسن المصری از افاضل و علماء مذهب ابی حنیفه است. بسیار باهوش و قوی فکرت بود در بغدادسال 239 هَ. ق. درگذشت. (حسن المحاضره ج 1 ص 213).

داود. [وو] (اِخ) ابن بسطام. کاتب و دبیر فضل بن ربیع بوده است بروزگار امین خلیفه ٔ عباسی. (الوزراء و الکتاب ص 236).

داود. [وو] (اِخ) ابن بلال بن اجنحه انصاری. مکنی به ابولیلی. رجوع به ابولیلی الانصاری والد عبدالرحمن و نیز رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 224 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن بهرام ملقب به علاءالدین صاحب ارزنجان. رجوع به علاءالدین و رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 207 و 212 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن بوزید نیشابوری. رجوع به ابوسلیمان داود... شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن جعفربن سلیمان العباسی از خطباء است. (البیان و التبیین ج 1 ص 264).

داود. [وو] (اِخ) ابن خالد مکنی به ابوسلیمان. از رواه است.

داود. [وو] (اِخ) ابن جمهور کاتب. بعربی شعر سروده است و دیوانی دارد. (الفهرست ابن الندیم).

داود. [وو] (اِخ) ابن حسن بن ابوهاشم داود. از شرفاء مکه است. در حدود قرن دوم هَ. ق. (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 601).

داود. [وو] (اِخ) ابن حسن بن عقیل، برادرزاده ٔ ابوعقیل شریح بن عقیل بن رجأبن محمدالبیهقی مردی عالم بود. (تاریخ بیهق ص 138).

داود. [وو] (اِخ) ابن حسن جزایری. محدث است. رجوع به کتاب نجوم السماء ص 189 و روضات الجنات ص 556 شود.

داود. [وو] (اِخ) ابن حصین از قدماء محدثین است. (کلام شبلی ص 23).

داود. [وو] (اِخ) ابن حمدان بن حمدون التغلبی العدوی. از امراء بنی حمدان و از شجاعان روزگار بوده است و بوی در شجاعت مثل زدندی. حاکم موصل بود بروزگار مقتدر خلیفه ٔعباسی و در جنگ با مونس خادم قائد لشکر مقتدر تیری بدو رسید و کشته شد. (الاعلام زرکلی) (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 296) (تجارب الامم ج 2 ص 373 و374).

داود. [وو] (اِخ) ابن حنین بن اسحاق. وی و همچنین پدرش حنین و برادرش اسحاق پزشکان نامدارند. اما بگفته ٔ ابن ابی اصیبعه داود شهرتی چنانکه باید نداشت چنانک اسحاق را بود. (عیون الانباء ج 1 ص 188 و 198) (قاموس الاعلام ترکی) (تاریخ الحکماء القفطی ص 172) (تاریخ علوم عقلی ص 70).

فرهنگ فارسی آزاد

داوُد، فرزند یسّی یکی از انبیای بنی اسرائیل است که در دوران جوانی شبانی میکرد ولی بواسطه شجاعت و دانائی و آواز خوشی که داشت شهرت یافت و در نزد شائول پادشاه وقت تقرب پیدا کرد و دختر او را بزنی گرفت و وارث سلطنت شد. بیت المقدس (اورشلیم) را پایتخت خود ساخت و بنی اسرائیل را به سعادت و عزت عظیمه رسانید و خود در حدود 970 قبل از میلاد در اورشلیم در گذشت. کتاب مزامیر از صحف عهد عتیق منسوب به او است،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری