معنی درآموختن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

درآموختن. [دَ ت َ] (مص مرکب) آموختن. آموزاندن. یاد دادن. تعلیم. (دهار):
مرا باید بچشم آتش برافروخت
به آتش سوختن باید درآموخت.
نظامی.
ستون سرو را رفتن درآموخت
چو غنچه تیز شد چون گل برافروخت.
نظامی.
خردمند ازو دیده بردوختی
یکی حرف در وی نیاموختی.
سعدی.
رجوع به درآموزاندن و آموختن شود. || آموختن. آموزیدن. فراگرفتن. یاد گرفتن. تعلم:
سوی عالم آمد رخ افروخته
همه علم عالم درآموخته.
نظامی.
چه باید چشم دل را تخته بر دوخت
چو نجاری که لوح از زن درآموخت.
نظامی.
گر از من کوکبی شمعی برافروخت
کس از من آفتابی درنیاموخت.
نظامی.
چو خسروتخته ٔ حکمت درآموخت
به آزادی جهان را تخته بردوخت.
نظامی.
رجوع به آموختن شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

تعلیم، یاد دادن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر