معنی دربند در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری مراغه و یکهزارگزی باختر راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. آب آن از رودخانه ٔ مردق و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره ٔ شهرستان فریدن، واقع در 12هزارگزی شمال باختر آخوره و 12هزارگزی راه عمومی کوهک، با 184 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان پائین ولایت باخرز بخش یوسف آباد شهرستان مشهد، واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری یوسف آباد و کنار مرز ایران و افغانستان، با 120 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور، واقع در 24هزارگزی باختر چکنه بالا، با 137 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 77هزارگزی شمال باختری اسفراین و 20هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به شقان، با 150 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان ورکوه بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، واقع در 21هزارگزی خاور چقلوندی و 21هزارگزی جنوب راه فرعی خرم آباد به چقلوندی، با 120 تن سکنه. آب آن از سراب های متعدد و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 36هزارگزی خاور دورود و کنار راه آهن دورود به اراک، با 225 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در 2هزارگزی باختری خرمشهر و یکهزارگزی جنوب راه اتومبیل رو مرز عراق، با 600 تن سکنه. آب آن از شطالعرب و راه آن تابستان اتومبیل رو است و در موقع بارندگی با قایق آبی و موتوری میتوان از شطالعرب به خرمشهر، رفت و آمد نمود. ساکنین این ده از طایفه ٔ عریض هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروه ٔشهرستان سنندج، واقع در 16هزارگزی جنوب گل تپه و 8هزارگزی باختر راه شوسه ٔ همدان به بیجار. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است و تابستان از طریق حسن قشلاقی میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر شهرستان کرمانشاه، واقع در 18هزارگزی باختر سنقر و 3هزارگزی جنوب باختری سطر، با 115 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان قراتور بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج، واقع در 22هزارگزی خاور دیواندره و 5هزارگزی شمال خاوری دالدن، با 375 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان دول بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه، واقع در 50هزارگزی جنوب باختری راه شوسه ٔ ارومیه به مهاباد. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه، واقع در 10500 گزی شمال باختری سلوانا و 6 هزارگزی شمال راه ارابه رو جرمی به بدکار ارومیه، با 190 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه، واقع در 13هزارگزی شمال باختری نقده و 4500 گزی جنوب راه شوسه ٔ اشنویه به نقده با 282 تن سکنه. آب آن از رود گدار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان گورگ بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 50هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ مهاباد به سردشت، با 102 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ جمالدی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز، واقعدر 25هزارگزی باختر سراسکند و 10هزارگزی خط آهن میانه - مراغه، با 362 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان، واقع در 55هزارگزی باختر جنوبی قیدار و یکهزارگزی راه مالرو عمومی با 166 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ محلی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) محلی در 440هزارگزی طهران میان ازنا و رودک. و آنجا ایستگاه ترن است. (یادداشت مرحوم دهخدا).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان رودباربخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین، واقع در 34هزارگزی باختر معلم کلایه. آب آن از رودخانه ٔ سفیدرود و راه آن مالرو است. عده ای از اهالی در زمستان برای تأمین معاش به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان رزقچای بخش نوبران شهرستان ساوه، واقع در 4هزارگزی جنوب باختری نوبران با 526 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و رودخانه ٔ مزدقان و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

دربند. [دَب َ] (اِخ) دهی است از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری خمین با 637تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه ٔ آشناخور و راه فرعی به خمین دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) قصبه ای از بخش شمیران شهرستان تهران، واقع در 2هزارگزی شمال تجریش. ناحیه ای است سردسیر با یکهزار تن سکنه و آب آن از رودخانه ٔ پس قلعه است و دارای ادارات کلانتری و شهرداری است. ساختمانهای بسیار عالی و ویلاهای زیبا در طول دره بنا شده که در تابستان اکثر ساختمانها اجاره داده میشود و ایام تعطیل عده ٔ زیادی از مردم تهران برای هواخوری به دربند میروند و مرتباً از تجریش ماشینهای سواری و اتوبوس ایاب و ذهاب میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). این آبادی اکنون دارای 1685 تن جمعیت (طبق سرشماری سال 1335) می باشد و جزء شهرستان شمیرانات استان مرکزی (تهران) و دو کیلومتری شمال تجریش است. کاخ ییلاقی سعدآباد در مجاورت آن قرار دارد. در دوره ٔ رضاشاه، سیمای دربند بکلی تغییر کرد، خیابان آن آسفالت شد و یک مهمانخانه ٔ بزرگ و شهرداری و چند ویلا و مرکز برق در آن تأسیس گردید. متمکنین تهران نیز عمارات ییلاقی در آن ساختند. پس از شهریور 1320 هَ. ش. در منتهی الیه آن بتدریج بجای کلبه های روستائی قدیمی رستوران های تازه ساخته شد و دربند یکسره از صورت روستائی درآمد و این محل که سابقاً از ییلاقات تهران بود، از گردش گاههای تابستانی تهران گردید. (از دایره المعارف فارسی).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دربند شروان. باب. باب الابواب. نام شهر نزدیک شروان که آنرا باب الابواب گویند. (غیاث). شهری است مشهور بر لب دریا از بناهای انوشیروان شاه ایران که چون در آن بندند مغول و تاتار را راه به آذربایگان و ایران نبود، اکنون به باب الابواب مشهور است و در قدیم آنرا ایران دژ می نامیده اند، یعنی دروازه ٔ ایران که چون آنرا می بسته اند راه آمد و شد با ایران از خارج بسته می شد، و بعضی گفته اند ایران گریز، یعنی دروازه ٔ آهنی. (از آنندراج). این شهر اکنون در قفقاز پایتخت جمهوری داغستان قرار دارد و به روسی آنرا دربنت خوانند و مشخصات آن چنین است: در حدود 46000 تن جمعیت دارد. و در جنوب شرقی داغستان، جنوب شرقی روسیه ٔ اروپا و کنار دریای خزر واقع است. دومین شهر بزرگ صنعتی داغستان و مرکز فرهنگی آنست، بر دشت ساحلی باریکی بین جبال بزرگتر قفقاز و دریای خزر، بفاصله ٔ 225کیلومتری شمال غربی باکو واقعست و با راه آهن و جاده به باکو مرتبط میباشد. دارای باغستانها، صنعت ماهیگیری و کارخانه های تهیه ٔ مواد غذائی و نساجی است. ناحیه ٔ دربند دارای منابع نفت و گاز طبیعی است ناحیه ٔ اطراف دربند در ایام باستانی آلبانیا نام داشت و گردنه ٔ باریک بین دریا و کوههای قفقاز در محل دربند در ایام باستانی، تنگه ٔ خزر یا دروازه ٔخزر یا دروازه ٔ آلبانیا نام داشت. گردنه ٔ دربند از ایام باستانی و هم در دوره ٔ اسلامی برای دفاع از حملات مهاجمین شمالی اهمیت بسیار داشت. تاریخ تأسیس دربند و مستحکم کردن گردنه ٔ دربند بدرستی معلوم نیست. شهر دربندرا معمولاً با شهر باستانی آلبانا پایتخت آلبانیا یکی میشمرند و گویند نام فارسی دربند پس از تجدید بنای شهر بدست قباد اول ساسانی رایج شد. خسرو انوشیروان (قرن ششم میلادی) دربند را مستحکم کرد و گویند دیواری بطول هفت فرسنگ از کوه بدریا ساخت و بقایای این دیوار (دیوار قفقاز) که بعضی آنرا همان سد سکندر شمرده اند، هنوز باقی است. در سال 22 هَ. ق. که مسلمانان برای نخستین بار به دربند رسیدند، دربند در تصرف پادگانی ایرانی بود. با وجود تهاجمات اعراب در قرن اول هجری بدین حدود و منازعاتی که با اعراب داشتند ظاهراً این ناحیه اول بار بوسیله ٔ مسلم تحت استیلای اعراب و مسلمین درآمد، و گویند وی دربند را از نو ساخت (115 هَ. ق.). در کتب جغرافیایی مسلمین، احوال استحکامات و ابواب دربند یا بنام عربی آن باب الابواب یاباب و الابواب بتفصیل و با لحنی تا حدی مبالغه آمیز بیان شده است. امرای دربند یک چند از قرن چهارم هجری دست نشانده ٔ شروانشاهان بوده اند، معهذا بعضی از حکام نیز در این ولایت به استقلال فرمانروایی کرده اند و از برخی از آنها بعنوان دارای دربند نام برده شده. در عهد مغول دربندگاه در تصرف شروانشاهان و گاه دارای حکام مستقل بود و امیر تیمور نیز که آنجا را گرفت به شروانشاه واگذاشت. در 892 هَ. ق. شیخ حیدر به محاصره ٔ دربند شتافت و در جنگ ترکمانان آق قوینلو کشته شد، لیکن پسرش شاه اسماعیل اول صفوی دربند و شیروان را در 915 هَ. ق. تسخیر کرده و بعد از آن دربند تابع حاکم شیروان ماند. در 986- 1015 هَ. ق. دربند در دست ترکان عثمانی بود. تا آنکه شاه عباس اول صفوی آن رابازستاند، بعدها پطر کبیر بر آنجا دست یافت (1722 م.). ولیکن نادرشاه آنرا به ایران بازگرداند (1147 هَ. ق. / 1735 م.). بعد از نادرشاه دربند یک چند استقلال یافت لیکن بعد از فتحعلی خان کوبائی و پسرش شیخ علی خان که در آنجا فرمان راندند دربند بدست روسیه افتاد (1796 م). و سرانجام بموجب عهدنامه ٔ گلستان (1228 هَ. ق. / 1813 م.). دولت ایران آنرا به روسیه واگذار کرد. در جنگ داخلی 1917- 1921 م. قسمت بزرگی از شهر ویران شد. (از دائرهالمعارف فارسی):
ای آب خضر و آتش، موسی و باد عیسی
داری ز خاک دربند اجلال و عزت و فر.
خاقانی.
مانا که هست گردون دروازه بان دربند
اجریست آن دو نانش ز انعام شاه کشور.
خاقانی.
تیغ تو خزر گیرد دربند گشاید هم
زین فتح مبشر باد اخبار تو عالم را.
خاقانی.
سهم شاه انگیخته امروز در دربند روس
شورشی کآن سگدلان در شیرلان انگیخته.
خاقانی.
بازگفتم از پی بانگ ملک
حصن دربند از سنان خواهد گشاد.
خاقانی.
انصاف ده که دربند ایمانسراست دین را
سقفش سرای ایمان دیوار دشت کافر.
خاقانی.
شکارستان او ابخاز و دربند
شبیخونش به خوارزم و سمرقند.
نظامی.
از آن سوی کهستان منزلی چند
که باشد فرضه ٔ دریای دربند.
نظامی.
در آن تافتن کآرزومند بود
رهش بر گذرگاه دربند بود.
نظامی.
رجوع به باب الابواب در همین لغت نامه شود.

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) جایی و مقامیست که در آنجا شراب خوب می شود. (برهان).

دربند. [دَ ب َ] (ص مرکب) آنکه در بند است. محبوس. مقید. اسیر:
ای ماهمه بندگان دربند
کس را نه بجز تو کس خداوند.
نظامی.
در گرفتار شدن حاجت زندانی نیست
نیشکر گرچه به باغ است ولی دربند است.
حسن بیگ رفیع (از آنندراج).
خوبی و رعنایی و سرسبزی و شیرین لبی
ای پسر چون نیشکر این کارها دربند تست.
سعید اشرف (از آنندراج).
- دربند کسی یا چیزی بودن، در قید و گرفتار و دلبسته و در فکر او بودن:
نه دربند گاهم نه دربند جاه
نه خورشید خواهم نه روشن کلاه.
فردوسی.
و چون ایاک نعبد یعنی بنده ٔ توام و ترا پرستم [گوید] و آنگاه دربند دنیا یا دربند شهوت بودو شهوت زیر دست وی نبود، بلکه وی زیر دست شهوت بود.دروغ گفته باشد که هرچه وی در بند آنست، بنده ٔ آنست. (کیمیای سعادت).
دو حاجت دارم و دربند آنم
برآور زآنکه حاجتمند آنم.
نظامی.
به نیک و بد مشو دربند فرزند
نیابت خود کند فرزند فرزند.
نظامی.
برادر که دربند خویش است نه برادر و نه خویش است. (گلستان سعدی).
ملک اقلیمی بگیرد پادشاه
همچنان دربند اقلیمی دگر.
سعدی.
حافظ وظیفه ٔ تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید.
حافظ.
بود دربند شوخیهای شیرین تو دل بردن
چو نیشکر حلاوت بر سراپای تو می زیبد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
ببین لکنتش در زبان تا بدانی
که دربند او هست شیرین زبانی.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- امثال:
هرچه دربند آنی بنده ٔ آنی. (امثال و حکم).
- دربند چیزی نبودن، علاقه مند نبودن. دلبستگی نداشتن به چیزی. (فرهنگ عوام).
- دربند غیر بودن، کنایه از کسی که یار خود را گذاشته به اغیار پیوندد. (آنندراج):
نازم برسم دیر که دربند غیر را
صد خرقه گر دریده مریدش نمی کنند.
؟ (از آنندراج).
|| محاصره. دربندان. شهربند:
به دربند سجستان آنکه روکرد
مثال کرده ٔ حیدر به خیبر.
ازرقی.

دربند. [دَ ب َ] (اِ مرکب) (از: در، باب + بند از بستن). دروند. لغهً به معنی پانه ای (چوبکی) که برای بستن درها بکار برند، معرب آن هم دربند و دروند (عامیانه) است. (از حاشیه ٔ برهان و دزی). تیری که در پس در گذارند. کلیدان در. (ناظم الاطباء). چفت در. نِجاف. (از منتهی الارب). کلان در: تابوت آدم علیه السلام بدو سپرد و آن تابوت از دره ٔ بیضا بود و آنرا دو در بود از زر سرخ و دربند از زمرد سبز. (تاریخ سیستان).
ناگهان در خانه اش گاوی دوید
شاخ زد بشکست دربند و کلید.
مولوی.
- در و دربند، در با آلات بستن آن از چفت و رزه و کلان و کلیدان و غیره.
- || مانع مدخل و رهگذر.
- بی در و دربند، بی هیچ مانعی در مدخل.
|| هر دو تخته ٔ در که به آن درآیند می سازند و آنرا در عربی مصر عین خوانند. (آنندراج). لنگه ٔ در:
دو در دارد این باغ آراسته
که دربند از آن هر دو برخاسته.
نظامی (آنندراج).
در بیت فوق در بعضی نسخ «دروبند» به واو عطف ضبط شده که آن کنایه از نظام و آرایش بود چنانچه در این بیت:
دروبند اول که در بند یافت
بشرط خرد زآن خردمند یافت.
(از آنندراج).
اما گفته ٔ آنندراج در هر دو مورد استوار نیست و در شعر نظامی «دربند» معنی بند در دارد نه مصراع ولت در و «دروبند» در شاهد دوم نیز به معنی در و آلت بستن در است نه نظام و آرایش. (یادداشت لغت نامه). || دروازه. (ناظم الاطباء). دروازه های بازار که از آنها در اندرون بازار درآیند. (لغت محلی شوشترخطی). در یا دروازه که در مدخل و کوچه و بازار قرارمی داده اند بدان اعتبار که کوچه ها نیز سرپوشیده بوده است، بنابراین دربند دژ یا دربند شهر یا قلعه، مدخل یا یکی از مدخلهای آن که به کوچه ای یا بازاری و محله ای منتهی میشد بوده است: پیغمبر گفت آن به تاریکی اندر است و با کوه قاف پیوسته، گفت چند خلق است آنجا پیغمبر علیه السلام گفت هر شارستانی را هزاردربند است و هر دربندی را هزار مرد نوبه است. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
به دربند حصن اندر آمدفرود
دلیران در دژ ببستند زود.
فردوسی.
وز آنجا بساز از پی راه برگ
ببر هر دو را تا به دربندارگ.
فردوسی.
ز دربند دژ تا درازی سنگ
درفشست و پیلان و مردان جنگ.
فردوسی.
نکایتی عظیم در خزر رسانید و ایشان را قهر کرد وهمه ٔ دربندها را عمارت کردن فرمود و مردم بسیار نشاند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 94 و 96).
آزاد رسته از در و دربند حادثات
رستی خوران به باغ رضا آرمیده ایم.
خاقانی.
پار گفتم کز پی بانگ ملک
حصن دربند از سنان خواهد گشاد
راست آمد فال و می گویم کنون
روس را دربندسان خواهد گشاد.
خاقانی (دیوان ص 496).
به دربند آن ناحیت راه یافت.
نظامی.
با دو سه دربند کمر بند باش
کم زن این کم زده ٔ چند باش.
نظامی.
در هر دربندی بیخ و بندی کردند. (جهانگشای جوینی). درب الجوف، دربندی است به بصره. (منتهی الارب). || کوچه ای که در دارد. کوچه های پهن و بسیار کوتاه که در آنها بسته می شود. کوچه ٔ بن بستی که دارای در و دروازه است. || کوچه ٔ پهن و کوتاه. (لغات فرهنگستان). || راه تنگ و صعب العبور در کوه. (ناظم الاطباء). باب الابواب، دربندی است به خزر.بابه؛ دربندیست به روم. (منتهی الارب). || راه هولناک و باخطری که دزدان و راهزنان در آنجا می باشند. (ناظم الاطباء). || گذرگاه دریا که آنرا بندر خوانند. (از برهان) (غیاث). شهری که بر گذرگاه دریا سازند و بندر مقلوب آنست. (از آنندراج):
سد شدی دربندها را ای لجوج
کوری تو کرد سرهنگی خروج.
مولوی.
جوانی خردمند و پاکیزه بوم
ز دریا برآمد به دربند روم.
سعدی.
|| دره. (ناظم الاطباء). || قلعه و حصار. (غیاث) (آنندراج):
به هر جای دربندها کرده شاه
برآورده برجش به خورشید و ماه.
زجاجی (ازآنندراج).
- دربند عدم، دژ بی نشانی. قلعه ٔ عالم بی نشانی. دنیای حقیقی که در دسترس اندیشه ٔ بشری نیست. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی):
کی رسد جاسوس را آنجا قدم
کی بود مرصاد و دربند عدم.
مولوی.
|| فاصله ٔ میان دو ولایت. (برهان) (غیاث). مرز. ثغر. ثغره. دربند میان کفر و اسلام. (دهار) (مهذب الاسماء).
- دربندان غیب، سرحدهای عالم غیب. مرزهای نادیدنی. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی):
حمله بردی سوی دربندان غیب
تا نیایند این طرف مردان غیب.
مولوی.
|| سد. (ناظم الاطباء). بند: در تازیان... اندر دربندیست میان دو کوه و بر او دریست که کاروان بدان در بیرون شوند و آن بند مأمون خلیفه کرده است. (حدود العالم). || سربند. چیزی که بدان دهانه ٔ ظرف یا مشکی را ببندند: کَمتَرَه؛ دربند مشک بستن دهان مشک را. (از منتهی الارب).

دربند. [دَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان سملقان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در 20هزارگزی جنوب باختری مانه و کنار راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به مراوه تپه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فرهنگ معین

کوچه بن بستی که در داشته باشد، دره، راه میان دو کوه، قلعه. [خوانش: (دَ بَ) (اِمر.)]

(دَ بَ دِ) (حراض. مر.) در قید، درصدد، به قصد. ضح - به این معنی لازم الاضافه است.، ~ چیزی بودن بدان علاقه داشتن.

فرهنگ عمید

در قید، گرفتار، اسیر،
(اسم) [قدیمی] کوچۀ بن‌بستی که در داشته باشد،
(اسم) [قدیمی] راه تنگ و باریک در کوه، راه میان دو کوه، دره،
(اسم) [قدیمی] = دِژ
* در بند بودن: (مصدر لازم) گرفتار بودن، اسیر بودن، زندانی بودن،
* در بند کردن: (مصدر متعدی) مقید ساختن، اسیر کردن، زندانی کردن،

حل جدول

اسیر

بندی

مترادف و متضاد زبان فارسی

اسیر، بندی، زندانی، گرفتار، محبوس، مغلول، مقید، تنگ، تنگه، بن‌بست، دژ، قلعه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری