معنی درخشندگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

درخشندگی. [دُ / دَ / دِ رَ ش َ دَ / دِ] (حامص) نور. روشنی. ضیا. (ناظم الاطباء). تابندگی. پرتوافکنی. بریق. بهاء. تشعشع. تلالؤ. لصیف:
با درخشندگی چشم خوشت
زهره وقت سحر نمی تابد.
سعدی.
دری السیف، درخشندگی شمشیر و روشنی آن. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

(دَ یا دِ رَ شَ دِ) (حامص.) تابندگی، پرتوافکنی.

فرهنگ عمید

درخشان بودن، فروغ و روشنایی داشتن،

حل جدول

لمعان

تلالو

تجلی

تشعشع

افروزش

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرتوافکنی، تابندگی، جلا، درخشش، رونق، شعاع، فروغ

فرهنگ فارسی هوشیار

تابندگی پرتو افکنی.

پیشنهادات کاربران

تابش

فروزش

تلالو-تابندگی-

درخشان،رخشان،نورانی،نورافشان

بارقه-لمعان-تابناک-اروشا-ثاقب

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری