معنی درمنه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

درمنه. [دَ م َ ن َ / ن ِ / دَ / دِرَ ن َ / ن ِ] (اِ) نوعی از گیاه دوائی. (غیاث) گیاهی است که اسبان را چرانند. (شرفنامه ٔ منیری). اسم فارسی شیح است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفه ٔ حکیم مؤمن). رستنیی که دفع کرم کند. (ناظم الاطباء). ترکی و ارمنی باشد و درمنه ٔ ترکی بهتر است و آن کرم کش باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نام گیاهی است که خاصیت طبی دارد، و این کلمه همان درمان است و درمان و دارو و درواخ جمله از ریشه ٔ درو اوستائی به معنی علاج و دوا است. (لغات شاهنامه). بوته ای دائمی که در آسیای مرکزی و غربی میروید و از آن سانتونین می گیرند و چون ساقه های باریک آن سخت و نازک است با آن جارو می سازند. (از دائرهالمعارف فارسی). خنجک. علف جاروب. ورک. شیح. (منتهی الارب) (دهار). علف جاروب. ورک. شیح خراسانی. قیصوم انثی. نبات السنتونین.یوشیو. و رجوع به شیح در ردیف خود شود:
خشک چون شاخ درمنه شده ام
تازه ریحان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
دمنه اسد کجا شود شاخ درمنه سنبله
قوت موم و آتشی فعل زقوم و کوثری.
خاقانی.
کی برند آب درمنه بر لب آب حیات
کی شود سنگ منات اندرخور سنگ منا.
خاقانی.
عاقلان آب درمنه کی برند
بر کنار چشمه ٔ ماء معین.
خاقانی.
به صد دقیقه ز آب درمنه تلخترم
به سخره چشمه ٔ خضرم چه خواند آن دریا.
خاقانی.
نه دمنه چون اسد نه درمنه چو سنبله ست
هرچند نام بیهده کانا برافکند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 139).
لابل که در قیاس درمنه ست وشوره خاک
طوبی بنزد خلقش کوثر بر سخاش.
خاقانی.
آن کودکم کز آب دهان و درمنه چوب
دولابکی میانه ٔ راهی بکار کرد.
خاقانی.
از عطر تو لافد آستینم
گر عودم و گر درمنه اینم.
نظامی.
چون درمنه درم ندارد هیچ
باد در پیکرش نیاردپیچ.
نظامی.
به هر وادیی کو عنان تافته
درمنه به دامن درم یافته.
نظامی (اقبالنامه، از شرفنامه ٔ منیری).
بخور عود من باشد درمنه
چنین باشد کسی کو را درم نه.
شهاب الدین استیفانی.
پروازه، درمنه باشد که از پیش عروس برفروزند خرمی را. (فرهنگ اسدی). شَیّاح، درمنه فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب).
- درمنه ٔ ترکی، به فارسی تخم بستیباج است. (فهرست مخزن الادویه). تخم بستیباج که شبیه به نانخواه می باشد و طعمش تند و در آخر دوم گرم و خشک است. و بستیباج را به فارسی خلال مکه گویند و شاخه های باریک دارد و آن نباتی است خاردار برگش باخشونت و ریزه وگلش سفید و ازرق و شاخه ها بقدر شبری از یک بیخ می رویَد. (غیاث) (آنندراج). افسنطین بحری. شیح. وخشیزق. وخشیزک. (یادداشت مرحوم دهخدا): بگیرند افسنتین و شیح که آنرا به پارسی درمنه ٔ ترکی گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- درمنه ٔ خراسان، به فارسی گیاه وخشیزک را نامند و تخم آن بستیباج است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه).
- درمنه ٔ سپید (سفید)، ثَغام. (منتهی الارب). جاورد. سپیدخار.

فرهنگ معین

(دِ یا دَ مَ نِ) (اِ.) گیاهی است خودرو با ساقه راست و محکم و برگ های ریز و بریده که در بیابان ها می روید، از بوته اش جاروب درست می کنند یا در تنورها و کوره ها می سوزانند، شیره اش نیز در طب مورد استفاده قرار می گیرد.

فرهنگ عمید

گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ راست و سخت، برگ‌های ریز و بریده و پوشیده از کرک‌های سفید، و گل‌های خوشه‌ای سرخ یا زردرنگ که بلندیش تا نیم‌متر می‌رسد و آب و شیرۀ تلخ آن در طب به کار می‌رود، درمنۀ ترکی، علف جاروب، ورک، یوشن، خنجک: به صد دقیقه ز آب درمنه تلخ‌ترم / به سخره چشمهٴ خضرم چه خواند آن دریا (خاقانی: ۳۰)،

گویش مازندرانی

نوعی گون، نوعی علف صحرایی که خوراک دام است

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) گیاهی است از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها که منشا ء آنرا ترکستان دانسته اند. برگهای قاعده ساقه بهم فشرده و دارای برگهای ریز و پوشیده از کزکهای مایل به سفید است ولی برگهای قسمت فوقانی آن کوچک و بدون کرکند. درمنه خودرو و بیابانی است و ارتفاعش تا نیم متر میرسد. آب و عصاره آن در طب مستعمل است. علف ورک جاروب خنجک شیخ خراسانی قیصوم انثی نبات السنتونین یا درمنه ترکی. در میان ما بین بین میان: در میان حکایت گفت. . . توضیح: باین معنی لازم الاضافه است. یا یکی در میان بفاصله یکی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر