معنی درنگ کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
درنگ کردن. [دِرَ ک َ دَ] (مص مرکب) پائیدن. دیر ماندن. مولیدن. فرغول. (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کردن. کوتاهی کردن. مسامحه کردن. بر جای ماندن. مبادرت به کاری نکردن. تأمل کردن. سوختن وقت. تأخیر کردن. طول دادن. در تعویق و تأخیر انداختن. (ناظم الاطباء). ابطاء. اراثه. استبطاء. استثبات. اعتام. الباث. الیاء. املاذ. انتظار. اهماد. بطء. تأرض. تأمل. (منتهی الارب). تأنی. (دهار). تباطؤ. تبطئه. (منتهی الارب). تبین. تثاقل. تثبیت. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تثبط. تحری.تراخی. تربث. تربص. تریث. ترییت. (تاج المصادر بیهقی). تصقر. تعبید. (منتهی الارب). تعتیم. تعجیز. (ترجمان القرآن جرجانی). تعذر. (منتهی الارب). تعریج. (دهار). تعصیل. (منتهی الارب). تکون. (تاج المصادر بیهقی). تلبث. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تلبن. تلحز. تلدد. تلدن. تلعثم. تلعلم. تمرغ. (منتهی الارب). تمکث. (تاج المصادر). تمهل. رَیْث. سجوم. طلاوه. طلواء. عتم. (منتهی الارب). عمن. (تاج المصادر بیهقی). لباث. لباثه. (منتهی الارب). لبث. (دهار). لبیثه. لعثمه. لعذمه. مساء. مطاوله. مطل. مکابله. (منتهی الارب). مکث. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). مکثان. مکوث. مِکّیثاء. مِکّیثی ̍. ملزعنه. وتیره. (منتهی الارب):
به پیش اندرون بیژن تیزچنگ
که هرگز نکردی به کاری درنگ.
فردوسی.
چو ترک اندر آید ز جیحون به جنگ
نباید بدین کار کردن درنگ.
فردوسی.
گر ایدون که یارم نباشی به جنگ
مفرمای بر گاه کردن درنگ.
فردوسی.
چنین گفت از آن پس که بر دشت جنگ
زبونیست، برکار، کردن درنگ.
فردوسی.
از ایشان به تیزی نجوئیم جنگ
بباید یک امروز کردن درنگ.
فردوسی.
تو لشکر بیارای و برساز جنگ
مدارا کن اندر میان و درنگ.
فردوسی.
نبایدبر این کار کردن درنگ
که کس را ز پیوند او نیست ننگ.
فردوسی.
تو مکن هیچ درنگ ار چه شتاب از دیو است
که فرشته شوی ار هیچ در این بشتابی.
سوزنی.
سنگ در دست و مار بر سر سنگ
نکند مرد هوشیار درنگ.
سعدی.
التکاک، درنگ کردن در حجت. امداد؛ درنگ کردن از اجل معین. تدأدؤ؛ درنگ کردن خبر در رسیدن. تعجیل، درنگ نکردن. تفارط؛ درنگ کردن چیزی از وقت خود چندانکه به خواهنده نرسد. تلبیث، درنگ کردن فرمودن. تمظع؛ درنگ کردن از وقت چرانیدن. لوث، درنگ و آهستگی کردن در امور. مطال، و مماطله؛ درنگ و معطل کردن درادای وام و حق کسی. مماتنه؛ درنگ و تأخیر کردن در وام. (از منتهی الارب). || توقف کردن. (ناظم الاطباء). ماندن. اقامت کردن. دوام آوردن. باقی ماندن. قرار گرفتن. مدتی ماندن:
به شاهی بر او آفرین کن یکی
مکن پیش او در درنگ اندکی.
فردوسی.
در آن شارسان کرد چندان درنگ
که آتشکده گشت با بوی ورنگ.
فردوسی.
که لشکر چو تنگ اندر آمد به جنگ
به ره بر نکردند جایی درنگ.
فردوسی.
نیارست آمد کسی پیش جنگ
دلاور همی کرد بر جادرنگ.
فردوسی.
به یک هفته با جام پُرمی به چنگ
به مازندران کرد از این پس درنگ.
فردوسی.
اَبَر کیقباد آفرین کن یکی
مکن پیش او بر درنگ اندکی.
فردوسی.
نکرد ایچ بر تخت شاهی درنگ
سپاهی بیاورد با ساز جنگ.
فردوسی.
وگر پسند کند خدمت ترا یک روز
به روز جز به درِ او مکن درنگ ومپای.
فرخی.
ز بس شتاب که جود تو بر خزینه کند
درم همی نکند در خزانه ٔ تو درنگ.
فرخی.
چنان باید که در وقت که بر این نبشته که به خط ماست واقف گردی از راه نسا سوی درگاه آئی و به خوارزم درنگ نکنی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). تعتیم، درنگ کردن در مهمانی. غبور؛ درنگ کردن و باقی ماندن. کلسمه؛ درنگ کردن در ادای حقوق از کاهلی. (از منتهی الارب). || ایستادگی کردن. ثبات قدم نشان دادن:
که جَستی سلامت ز کام نهنگ
به گاه گریزش نکردی درنگ.
فردوسی.
خروشید کای نامداران جنگ
زمانی دگر کرد باید درنگ.
فردوسی.
بر ایشان تو پیروز باشی به جنگ
کنون یک زمان کرد باید درنگ.
فردوسی.
هر که پردل تر و دلاورتر
نکند پیش او به جنگ درنگ.
فرخی.
|| تأمل کردن. دقت کردن. تأنی کردن. آهستگی کردن. بررسی کردن. غوررسی:
از آن پس که پیروز گشتی به جنگ
به کار اندرون کرد باید درنگ.
فردوسی.
چو سالاری از دشمن افتد به چنگ
به کشتن درش کرد باید درنگ.
سعدی.
|| مکث کردن: جز این عیبش ندانستند که در سخن بطی ٔ است یعنی درنگ بسیار می کند. (گلستان سعدی). || همنشینی کردن:
مکن با بدآموز هرگز درنگ
که انگور گیرد ز انگور رنگ.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
کُندی کردن، دیر کردن. [خوانش: (~. کَ دَ) (مص ل.)]
مکیث
تأنی
تانی
وقف
تانی
وقف
تامل
مکث کردن، دست نگه داشتن
توقف
مولیدن