معنی درود گفتن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
درود گفتن. [دُ گ ُ ت َ] (مص مرکب) درود کردن. خداحافظ کردن. وداع کردن. (ناظم الاطباء). تصلیه. (از منتهی الارب). || درود دادن. سلام کردن. دعای خیر گفتن. آفرین و تحیت گفتن:
سوی طالقان آمد و مرورود
سپهرش همی داد گفتی درود.
فردوسی.
همی خورد هرکس به آوای رود
همی گفت هرکس به شادی درود.
فردوسی.
آمد از اورنگ بزرگی فرود
دست به گل درزد و گفتش درود.
میرخسرو (از آنندراج).
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.