معنی دریابنده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
دریابنده. [دَرْ ب َ دَ / دِ] (نف مرکب) عاقل. هوشمند. ذهین. زیرک. (ناظم الاطباء). خادش. دَرّاک. شاعر. فقیه. (منتهی الارب). فَهِم فهیم. (دهار). مدرک. مدرکه. نَدِس. (منتهی الارب): این دو کس باید که از همه مردان جهان کاملتر وعاقلتر و دریابنده تر باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 92 و 93). مادریابنده ٔ طریقه ٔ شما نیستیم. (انیس الطالبین ص 188). اعقال، دریابنده کردن سخن. و رجوع به دریافتن شود. || از صفات باری تعالی است: مهربان است و بخشاینده ٔ بزرگ است و غالب دریابنده است و قاهر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316).
آنکه کسی یا چیزی را دریابد،
آنکه مطلبی را بفهمد،
زیرک، هوشمند،
درک کننده
(اسم) آنکه دریابد ادراک کننده، عاقل هوشمند، زیرک.