معنی دستاس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
دستاس. [دَ] (اِ مرکب) دست آس. آسیایی باشد که آن را به دست گردانند. (برهان). آسی باشد که به دست گردانند. (جهانگیری) (از انجمن آرا). آسیایی که به زور دست بگردد. (آنندراج). آسیایی دستی که بدان غله دست آس کنند. (از شرفنامه ٔ منیری). آسیاسنگی که به دست گردانند و به لهجه ٔ شوشتر دس آس گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). آسیا که با دست گردانند نه با آب و یا بادو یا ستوری. (یادداشت مرحوم دهخدا). آسیا. (اوبهی).آسدست. (مهذب الاسماء). آسیای دستی. رائد. طاحونه. (دهار). مِجش ّ. مِجشّه. (منتهی الارب). مِرداس. (دهار). مِلطاط. (منتهی الارب): جبریل آمد و گفت که آنرا خرد باید کرد و نان پخت آنگاه بخورند، پس حوا دستاس نهاد و خرد کرد و پخت. (قصص الانبیاء ص 24).
به دست همت تو آسمان هست
چو دست آسی به دست آسیائی.
سوزنی.
در دست آس حوداث چون دانه ٔ آس گردد. (سندبادنامه ص 150). بر بالای طارم دست آسی به حرکات مختلف میگردانید. (سندبادنامه ص 96).
کعبه هم قطب است و گردون راست چون دستاس زال
صورت دستاس را بر قطب دوران آمده.
خاقانی.
دست آس فلک شکست خردش
چون خرد شکست بازبردش.
نظامی.
پای تا سر از پی روزی دهانی و شکم
تا تو چون دستاس سرگردان مشتی گندمی.
داراب بیگ جویا (از آنندراج).
رائد؛ دسته ٔ دستاس. (منتهی الارب). چوبک دستاس که بدان بگردانند. (دهار). مجشه؛ دستاس دلیده. (دهار).
- دستاس کردن، خرد کردن. نرم کردن. آسیا کردن. ساییدن و سحق کردن. (ناظم الاطباء): آدم را فرمود... این را بکار تا بروید و دستاس کن تا آرد شود. (قصص الانبیاء ص 21).
که می خواهد لب نانی ز چرخ از تنگدستیها
که غیرت می کند دستاس امروز استخوانم را.
بدیعالزمان نصیرآبادی (از آنندراج).
|| هاون بزرگ. (ناظم الاطباء).
(دَ) (اِمر.) آسی که با نیروی دست می چرخد و کار می کند.
آسیای کوچک که دارای دو سنگ و یک دستۀ چوبی است و آن را با دست میگردانند، آسدست، آسدستی،
آسیاب دستی
آسیاب کوچک دستی
آسیاب دستی
(اسم) آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دسته ای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی.