معنی دستی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دستی.[دَ] (ص نسبی، اِ) منسوب به دست. مربوط به دست.
- صنایع دستی، صنایعی که حاصل دست باشد.
- کار دستی،کار که تهیه ٔ آن با چرخ نباشد. عمل یدی. کاری که بادست کرده باشند نه با ماشین یا چرخ.
|| مقابل پائی: چرخ خیاطی دستی، که با دست گردانده شود مقابل چرخ خیاطی پائی که در آن فشار پا عامل حرکت است. قلیان دستی، در اصفهان، مقابل قلیان پائی است و قلیان پائی قلیان نی پیچ است. || هر چیز سبک که به دست توان برداشت. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). که به دست حمل کنند. کوچک. خرد. قابل حمل. قابل نقل. ظرفی که آنرا به دست توان برداشت. (برهان) (آنندراج). چراغ دستی. کیف دستی. معرب آن دستیج است. (از منتهی الارب). و رجوع به دستیج شود. || صراحی سفالین و سبو. (ناظم الاطباء). || آوند و ظرف آبخوری که دارای دو دسته باشد. || ظرف دهن گشاد بزرگی جهت شستشوی لباس. || مشعلی که با دست آنرا حمل کنند. (ناظم الاطباء). || پرنده یا جانور رام که نیک آدمی را بشناسد. رام. دست آموز. || پوستهای پیراسته. (ناظم الاطباء). || دستینه یعنی یاره. (انجمن آرا) (آنندراج). || (اصطلاح بنایی) مقابل کشته (در گچ). || موقت و غیر دائم: کرسی دستی. || طلب، یعنی دستی بده. (برهان). || وام موقت که از کسی گیرند خاصه مشتریان از کسبه: شما جنس برده اید ده تومان، دستی گرفته اید پنج تومان، جمعاً می شود پانزده تومان. || نقد و بغیر حواله. مقابل حواله. مقابل جنس. نقداً. نقد نه جنس. دادن پولی مستقیم. || (اصطلاح معاملات) اندک مبلغی که اضافه بر اصل مبلغ طلب دهند و جداگانه بازستانند، مقداری از پول خرده که شخص داین پس از ادای طلب به شخص مدیون پس می دهد، مثلاً چون کسی نه قران و ده شاهی به شخصی مقروض باشد یک تومان به وی میدهد و می گوید دهشاهی را دستی بدهید. (ناظم الاطباء). || پول خرده ای که در عوض طلب کسی قبل از موعد کم کم به وی دهند تا در رأس موعد از طلب او محسوب گردد. (ناظم الاطباء). || عمداً. بعمد. بقصد. دستی دستی. عامداً. با قصد قبلی. دیده و دانسته: دستی دستی از سرم می کند پوستی. دستی دستی خود را به کشتن داد. و رجوع به دستی دستی شود. || (حامص) یاری و مددکاری. (برهان). یاری و مددکاری و اعانت. (ناظم الاطباء). || این کلمه با کلمات دیگری ترکیب شود و تشکیل حاصل مصدر مرکب یا اسم مرکب دهد چون: پیشدستی، تنگدستی، تهیدستی، تیزدستی، زبردستی، زیردستی، سردستی، همدستی... رجوع به هریک از ترکیبات فوق در ردیف خود شود.

فرهنگ معین

منسوب به دست، مربوط به دست، ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد، دستینه، دست برنجن. دستی و پشت دستی: در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند و مراد آن است که پیش تو پشت دست بر ز [خوانش: (دَ) [معر.] (ص نسب.) = دستیج: ]

حل جدول

یدی

گویش مازندرانی

دست آموز، قرض

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) منسوب به دست مربوط به دست، ظرفی که بدست توان بر داشت و استعمال کرد، دستینه دست برنجن. یا دستی و پشت دستی در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند و مراد آنست که در پیش تو پشت دست بر زمین گذاشته ایم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند) .

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر