معنی دعب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
دعب. [دَ] (ع مص) راندن. || مزاح کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دعابه. و رجوع به دعابه شود. || آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دعز. و رجوع به دعز شود.
دعب. [دَ ع ِ] (ع ص) رجل دعب، مرد بامزاح. (منتهی الارب). لاعب. (اقرب الموارد). شوخ. لاغگوی. (فرهنگ فارسی معین).
(دَ) [ع.] (ص.) شوخی، مزاح.
مزاح
مزاح و شوخی
راندن، گادن، شوخی کردن لاغیدن شوخ لاغگوی (صفت) شوخ لاغگوی.