معنی دقاق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دقاق. [دَق ْقا] (ع ص، اِ) آردفروش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منسوب به دقیق که اشتغال به عمل آرد را میرساند. (از الانساب سمعانی). || آنکه آرد بسیار دارد. (از اقرب الموارد). || کوبنده ٔ چیزی. (غیاث) (آنندراج). || قصار، که جامه را می کوبد. (غیاث) (آنندراج). گازر. (ناظم الاطباء).

دقاق. [دَق ْ قا] (اِخ) لقب حسن بن محمدبن دقاق نیشابوری، مشهور به ابوعلی دقاق، عالم قرن چهارم هجری است. رجوع به ابوعلی (حسن بن...) شود.

دقاق. [دَق ْقا] (اِخ) لقب علی بن عبیداﷲ دقیقی. رجوع به ابوالقاسم (علی بن عبیداﷲ...) و علی (ابن عبیداﷲ...) شود.

دقاق. [دِ] (ع ص، اِ) ج ِ دقیق، به معنی باریک. (غیاث) (ناظم الاطباء). || ج ِ دقیقه. || ریزه و تراشه. (ناظم الاطباء).
- دقاق العیدان، ریزه های چوب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دُقاق شود.
- دقاق الکندر، ریزه های کندر که از او متقشر گردد. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه).
|| همم دقاق، همتهای فرومایه، گویند: لهم همم دقاق، أی خساس. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). || نام معاء سیم از امعاء سته، و نام دیگر آن لفایف است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دقیق و امعاء و امعاء دقاق شود.

دقاق. [دُ] (ع اِ) ریزه و شکسته از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- دقاق العیدان، ریزه های چوب، و آنرا بکسر اول نیز خوانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
|| باریک. (منتهی الارب). دقیق. (اقرب الموارد).

دقاق. [دُ] (اِخ) از زنان مغنی و زیباچهره بود که غناء را نزد مغنیان بزرگ عهد عباسی فراگرفت و مدتی نزد حمدونه دختر رشید میزیست. (از اعلام النساء از الاغانی اصفهانی و نهایه الارب نویری).

دقاق. [دُ] (اِخ) ابن تتش بن الب ارسلان سلجوقی، مکنی به ابونصر و ملقب به شمس الملوک. از سلاجقه ٔ شام. وی 488 هَ. ق. پس از وفات پدرش در دمشق به سلطنت نشست و در هجدهم رمضان سال 492 هَ. ق. درگذشت و گویند مادرش او را با انگور زهرآلود هلاک نمود. (از دایرهالمعارف فارسی) (طبقات سلاطین اسلام لین پول). و رجوع به تاریخ ابن خلکان شود.

فرهنگ معین

(دَ قّ) [ع.] (اِ.) آردفروش.

(اِ.) باریکی، (ص.) باریک، دقیق، خرده ریز. [خوانش: (دُ) [ع.]]

فرهنگ عمید

بسیارکوبنده،
آردفروش،
گازر،

دقیق، باریک،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ چوبکوب کوبنده، آرد فروش ‎ باریکی، خرده ریز ریزه تراشه (اسم) آرد فروش ‎ (اسم) باریکی، (صفت) باریک دقیق، خرده ریز.

فرهنگ فارسی آزاد

دُقاق، باریک و ریز- دقیق- ریزه و خرده هر شیء

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری