معنی دلیجان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دلیجان. [دِ] (فرانسوی، اِ) قسمی کالسکه ٔ بزرگ که مسافر بردی. قسمی از گاری که با اسب برده میشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی وسیله ٔ نقلیه ٔ عمومی برای حمل مسافر. دلیجان از اوایل قرن هجدهم م. در اروپا متداول گردید. دلیجانهای اولیه معمولا با چهار یا شش اسب کشیده میشد و در مسافتهای معینی اسبها را عوض می کردند. دلیجانها بین دوازده تا هجده ساعت در روز در حرکت بودند، و روزانه تقریباً بین چهل تا شصت وپنج کیلومتر راه طی می کردند. دلیجانها بین هشت تا چهارده مسافر با وسایل سفر آنها را حمل می کردند و اغلب بسته های پستی نیز با این دلیجانها فرستاده می شد. در اوایل قرن نوزدهم میلادی دلیجان متداولترین وسیله ٔ حمل مسافر بود. (از دائرهالمعارف فارسی).

دلیجان. [دِ] (اِخ) شهر کوچکی است در نواحی اصفهان، آنرا دلیکان نیز خوانند. (از معجم البلدان). دلیجان از توابع جرباذقان (گلبادگان) است و در اول شهر وسط بوده است، طولش از جزایر خالدات «فه م » و عرض از خط استوا «لج یه »، و این زمان خراب است و بیست پاره دیه توابع دارد و در محصولات نزدیک به جرباذقان است. (از نزهه القلوب مستوفی ج 3 ص 51 و 68). قصبه ٔ مرکزی بخش دلیجان تابع شهرستان محلات. واقع در 36 هزارگزی خاور محلات سر راه شوسه ٔ تهران به اصفهان با 5000 تن سکنه. آب آن از 18 رشته ٔ بزرگ و کوچک قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه و صیفی و میوه است. راه شوسه ٔ قم به اصفهان از وسط این آبادی عبور می کند و راه محلات به خمین از این آبادی منشعب می شود. بنای مسجد آن قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

دلیجان. [دِ] (اِخ) دهی است از دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان. واقع در 48 هزارگزی جنوب رودسر و 12 هزارگزی جنوب شرقی سحابل با 220 تن سکنه، آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

دلیجان. [دِ] (اِخ) دهی است از دهستان شاندرمن، بخش ماسال شاندرمن، شهرستان طوالش با 184 تن سکنه. واقع در 8 هزارگزی شمال ماسال و 20 هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن. آب آن از رودخانه ٔ شاندرمن و چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

دلیجان. [دِ] (اِخ) دهی است از دهستان بازکیا گوراب بخش مرکزی شهرستان لاهیجان با 160 تن سکنه. واقع در 12 هزارگزی غرب لاهیجان. آب آن از نهر کیاجو منشعب از سفیدرود، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

فرهنگ معین

(دِ) [فر.] (اِ.) کالسکه بزرگ برای حمل و نقل مسافر در قدیم.

فرهنگ عمید

کالسکۀ بزرگ سرپوشیده با چهار چرخ، برای حمل‌و‌نقل مسافر که پیش از پیدا شدن اتوبوس با آن مسافرت می‌کردند و به‌وسیلۀ دو اسب یا بیشتر کشیده می‌شد،

حل جدول

کالسکه

شهر ایزوگام

شهر کالسکه

فیلمی از جان فورد

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارابه، درشکه، کالسکه

فرهنگ فارسی هوشیار

قسمی کالسکه بزرگ که مسافربری کند، قسمی از گاری که با اسب برده می شد و ضمناً در نواحی اصفهان نیز می باشد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری