معنی دمدار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دمدار. [دَ] (نف مرکب) دارای دم. دم کرده. آمیخته به بخار و دم. گازدار: چاه دم دار؛ چاه که دارای گاز است. (یادداشت مؤلف). || باارتجاعیت. (ناظم الاطباء). || موافق و همدم. (دانشنامه ٔ علایی ص 24).

دمدار. [دُ] (نف مرکب) دارنده ٔ دم. هر حیوانی که دارای دم باشد مانند اسب و استر. (ناظم الاطباء). || دنباله دار. دارای دنبال.
- ستاره ٔ دم دار، ذوذنب. (ناظم الاطباء).
|| ضعف مذهب را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر). || کنایه از حیوان و بیشعور است. (از یادداشت مؤلف): این خواجگان رافضی کافرکیش احمق روش عوان طبع ابله دم دار بی تمیز با دلهای پر غل و غش و کین جمع شده... (نقض الفضائح ص 41). || (اِ مرکب) ساقه و چنداول و دنباله کش یعنی آن گروه از لشکر که از پس سپاه به راه روند و فرودآیند. (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر). مؤخرهالجیش. ساقه. عقب دار. (یادداشت مؤلف). دنباله کش لشکر که به تازی ساقه و به ترکی چنداول گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان):
چو دم دار برداشتی پیش رو
به منزل رسیدی همی نوبنو.
فردوسی.
سپه را بود پیشرو در ستیز
بود باز دمدار گاه گریز.
اسدی.
منزل و مأوای خویش هیچ ندانم کجاست
هستم دمدار قوم گاهی و گاهی نهاز.
لامعی.
|| قول. (ناظم الاطباء). || شرط. (منتهی الارب) (برهان).

فرهنگ فارسی هوشیار

دارنده دم مانند اسب و استر

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر