معنی دم کش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دم کش. [دَ ک َ/ ک ِ] (نف مرکب) آنکه همراهی میکند با آهنگ دیگری. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث):
زاهد بیا و پرده برافکن ز راز خبث
ما دمکش توایم به آهنگ ساز خبث.
سلیم (از آنندراج).
|| نوازنده و سازنده و مغنی و آوازخوان. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث):
زبان را مطرب بزم دهن کرد
نفس را دمکش ساز سخن کرد.
ظهوری (از آنندراج).
متالی، دمکش سرودگوی. (منتهی الارب). || (اِ مرکب) تشکچه ای که پس از دم کردن برنج بر روی دیگ نهند. دم کنی (در تداول مردم قزوین).

فرهنگ عمید

[عامیانه] تشکچه‌ای که پس از دم کردن برنج در روی دیگ می‌گذارند،
(موسیقی) [منسوخ] آوازه‌خوانی که به متابعت آوازه‌خوان دیگر آواز بخواند تا او نفس تازه کند،
(موسیقی) [منسوخ] آوازخوان،

گویش مازندرانی

دمی – پارچه ای که دور دیگ گذارند تا پلو خوب دم کشد

بز پیشاهنگ گله

فرهنگ فارسی هوشیار

آنکه با آهنگ دیگری همراهی کند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر