معنی دورکردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دورکردن. [دَ / دُو ک َ دَ] (مص مرکب) احاطه کردن و محاصره کردن. چیزی یا کسی را جمعی در میان گرفتن. (از ناظم الاطباء). حلقه وار گرد کسی یا چیزی برآمدن. گرد آمدن جمعی پیرامون کسی و بیشتر برای واداشتن او به کاری یا قبولانیدن عقیدتی. (یادداشت مؤلف). || پیرامون چیزی گردیدن. (ناظم الاطباء). چرخیدن. گردیدن.
- دورکردن سر، گردیدن سر. (آنندراج). دوار گرفتن. به مرض دوار مبتلا شدن:
آسمان کیست که خواهد به کسی جور کند
آن قدر هرزه نگردد که سرش دور کند.
صفی قلی بیگ (از آنندراج).
|| گرداگرد چیزی لفافه کردن. (از ناظم الاطباء). دوره کردن.

حل جدول

تبعید

طرد

فرهنگ فارسی هوشیار

راندن و اخراج کردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر