معنی دوشاب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
دوشاب. (اِ مرکب) شیره ٔ انگور. (ناظم الاطباء). دبس. (بحر الجواهر) (دهار) (نصاب). شیره ٔ انگور و بعضی گفته اند که شیره ٔ انگور که آن را یک دو روز نگاهدارند تا ترش شود و به همین سبب آن را دوشاب گویند که آب انگور است و شب بر آن گذشته. (آنندراج) (غیاث). || قسمی شیره که از آب انگور پزند. عقد عنب، شیره که از انگور ترش و شیرین پزند و طعم آن ترش و شیرین است. ابوالاسود. (یادداشت مؤلف). شیره ٔ خرمای جوشانیده و به قوام آمده. (ناظم الاطباء). شیره ٔ خرما. (آنندراج) (انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری). شیره ٔ خرما، سوخته یا نسوخته. (لغت محلی شوشتر). شیره. شیره که از خرما و تود و انگور و میوه ٔ دیگر و یا گیاهی پزند. (یادداشت مؤلف). شیره که از شکر راست کنند مثل جلاب. (ازشرفنامه ٔ منیری). سقر. صقر. (منتهی الارب): [و از هری] کرباس و شیرخشت و دوشاب خیزد. (حدود العالم). و از این شهر [ارغان به ناحیت پارس] دوشاب نیک خیزد. (از حدود العالم). [شهرک بون قصبه ٔ گنج روستا] جایی بسیارنعمت است و اندر وی آبهای روان است و از وی دوشاب خیزد. (حدود العالم). ورز انگور باشد بی اندازه... وآن را بعضی عصیر سازند و بعلاقه کنندو بعضی به دوشاب پزند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 139). چنانکه بیشترین خرما و دوشاب آن جانب از این دو جای [پرگر و تارم] خیزد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 130). بگیرند تخم بنگ، افیون، میعه... همه را بکوبند و به عقیدالعنب یعنی دوشاب بسرشند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
نیرزد عسل جان من زخم ریش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش.
سعدی (بوستان).
... و در هر حوض دوشاب در همه ٔ رساتیق قم دو درهم. (تاریخ قم ص 112). و از هر ده سر از اهل ذمت که ایشان جهودان و ترسایانند دو درهم و به هر سی حوض دوشاب، یک درهم. (تاریخ قم ص 108).
صحن کاچی چو پر از روغن و دوشاب بود
نرساند به گلو لقمه ٔ آن هیچ آزار.
بسحاق اطعمه.
- دوشاب فروشی، فروختن دوشاب و شیره.
- امثال:
چه خوش است دوشاب فروشی
هیچکس نخرد خودت بنوشی.
(یادداشت مؤلف).
- دوغ و دوشاب یکی بودن، یعنی تمیز از میان نیک و بد و شریف و وضیع برخاسته بودن. (یادداشت مؤلف).
|| شیره که از خرمابن روان گردد. سقز. (یادداشت مؤلف). || شراب خرما: نبید تمر؛ شراب یعنی خمر خرما. (یادداشت مؤلف). || (ص مرکب) هر حیوانی که شیر او را بدوشند و هر حیوان شیرده. (از ناظم الاطباء). بهیمه ٔ شیرآور. (شرفنامه ٔ منیری). رجوع به دوشا و دوشایی شود.
انگور، شیره انگور. [خوانش: (اِمر.)]
شیره،
شیرۀ انگور،
شیرۀ خرما که جوشانده شده باشد،
شیره انگور
مت
شیره انگور