معنی دیباج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دیباج. (معرب، اِ) جامه ای که تار و پود آن از حریر باشد، یکی آن دیباجه. فارسی معرب است. (از اقرب الموارد). مؤلف تاج العروس گوید ذکر این کلمه در احادیث بمعنای جامه های ابریشمی آمده است و از کلمه ٔ دیبای یا دیبا معرب شده و «ج » درآخر آن اضافه شده است و در شفاءالغلیل آورده است که کلمه ٔ دیباج معرب دیوباف، بافته ٔ (دیو = جن) و ج ِ آن دیابیج و دبابیج است و ابن جنی بر اساس همین جمع احتمال داده است که اصل کلمه ٔ «دبابیج » دباج بوده که بجهت ثقل «ب » بدل به «ی » شده است و بصورت دیابیج درآمده است. اما در دائره المعارف اسلامی آمده است که این کلمه معرب از دیبا یا دیباه فارسی است و قول ارجح آن است که این کلمه ابتدا از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است و کلمه ٔ دیباج قبل از اسلام شناخته شده بوده بدلیل آنکه در اشعار حسان بن ثابت یاد شده است و چون دیباج مشهور و زیبا و خوش منظر بوده است لذا این کلمه و کلمه ٔ دیباجه را از برای مطلع قصیده یاآغاز کتاب استعاره نموده اند. (از دایره المعارف اسلامی). دیباه. معرب از فارسی. (منتهی الارب). الدیباج اعجمی معرب و قدتکلمت به العرب. (المعرب جوالیقی ص 149). نوعی از جامه است و لغتی مولد است. (از لسان العرب). معرب دیباه و دیباه بزیادت هاء همین دیبا است و رساله ٔ معربات نوشته که دیباج معرب دیبا است بزیادت کردن جیم در آخر. (از غیاث) (از آنندراج):
دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را
دیباج شله شله بر از طاقت و یسار.
عسجدی.
عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی
سر هر تاجی پوشید به دیباجی.
منوچهری.
دیباچه ٔ دیوان خود از مدح تو سازم
تا هر ورقی گیرد از او قیمت دیباج.
سوزنی.
و جامه های دیباج زربافته درو پوشانیدند. (تاریخ قم ص 302). || ابن مسعود کلمه ٔ دیباج را بر حوامیم یا حامیم های قرآن اطلاق نموده است و آن سوره ها عبارتند از: سوره ٔ المؤمن، فصلت، شوری، زخرف، دخان، جاثیه و احقاف. (از تاج العروس). || نوعی از خط عربی. (ابن الندیم). || شتر ماده ٔ جوان. (از تاج العروس) (منتهی الارب).

دیباج. [دَ] (ع اِ) صورتی است از دیباج. (از لسان العرب).

دیباج. (اِخ) عده ای از خاندان رسول اکرم و غیره بدین نام ملقب بوده انداز جمله محمدبن عبداﷲبن عمروبن عثمان بن عفان، مادرش فاطمه دختر امام حسین (ع)، اسماعیل بن ابراهیم العمربن الحسن بن علی و محمدبن المنذربن الزبیربن العوام ووجه تسمیه ٔ ایشان جمال و ملاحت ایشان بوده است. (از تاج العروس). محمدبن جعفر ملقب بوده است به دیباج بسبب تازگی و گشادگی و خوبرویی او. (تاریخ قم ص 223).

فرهنگ معین

[معر.] (اِ.) دیبا.

فرهنگ عمید

پارچۀ ابریشمی،

فرهنگ فارسی هوشیار

پارچه ابریشمی

فرهنگ فارسی آزاد

دِیباج، (از دَبَجَ) لباس ابریشمی- پارچه ابریشمی (مُعَرَّبِ دیبا)، حُسنِ صورت- زیبائی چهره (جمع: دَبائِج- دَباییج- دَیابیج)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر