معنی دیمه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
دیمه. [م َ / م ِ] (اِ) روی و رخساره. (برهان). (آنندراج). رخساره. (غیاث). رجوع به دیم شود.
دیمه.[دَ م َ / م ِ] (اِ) روشنی و ضیا بود. (برهان) روشنی. (غیاث) (آنندراج) (جهانگیری). || غله را گویند که با آب باران حاصل میشود. (برهان). غله که بی آب کارند در بعض ولایات بپارسی دیم و در آذربایجان دیمه گویند. (فلاحت نامه). غله را گویند که به آب باران شود. (جهانگیری). دمه [دَ / دِ م َ] (در تداول مردم قزوین). || باران و شبنم و بعضی گویندبمعنی باران عربی است. (برهان). رجوع به دیم شود.
دیمه. [] (اِخ) شهری است [بدیلمان از طبرستان] از حدود کوه دنباوند. (حدود العالم).
دیمه. [دِی ْ م ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه ٔ شهرستان سقز در 18 هزارگزی جنوب باختر بانه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
دیمه. [م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان نوری بخش شادگان شهرستان خرمشهر با 363 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
دیمه. [م َ] (اِخ) دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهوازبا 120 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
دیمه. [م َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان تنگ گزی بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
(مِ یا مَ) (اِ.) روشنی، ضیاء.
(~.) (اِ.) کلیسا، معبد، بیعه.
(~.) [ع. دیمه] (اِ.) بارانی است که همیشه می آید در آرامش، بی رعد و برق یا درنگ می کند پنج شش روز؛ ج. دیَم، دَیم.
روی، رخسار، چهره،
روشنی: همان دم که صبح دوم دیمه داد (زراتشتبهرام: رشیدی: دیمه)
باران پیاپی
باران پیوسته بش
دِیمَه (تحریر عربی:دِیمَه)، باران ملایم و با دوام- باران بی رعد و برق و طولانی- (در فارسی به زراعتی می گویند که فقط با باران آبیاری شود) (جمع:دَیم-دُیوم)