معنی دین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
دین. (اِ) نام فرشته ای است که بمحافظت قلم مأمور است. (برهان) (جهانگیری). از ایزدان آئین زردشتی است و نگهبانی روز بیست و چهارم ماه به ایزد دین سپرده شده است. || روز بیست و چهارم بود از ماههای شمسی نیک است در این روز فرزند به مکتب فرستادن و نکاح کردن. (از برهان) (از غیاث). ابوریحان بیرونی در فهرست نامهای روزهای ایرانی نام این روز را «دین » و در سغدی هم «دین » و در خوارزمی نیز «دین » یاد کرده است.
- دین روز، روز بیست و چهارم از ماههای شمسی. (آنندراج):
دین روز ای روی تو آکفت دین
می خور و شادی کن و خرم نشین.
مسعودسعد.
|| مزیدمؤخر امکنه، ماردین. افریدین. قودین. مشکادین. خرادین و بهداذین. (یادداشت مرحوم دهخدا). || داد. راستی. (یادداشت مؤلف). شوکت فر. شکوه:
بمان تا بیاید مه فرودین
که بفزاید اندر جهان هور دین.
فردوسی.
دین. (اِ) کیش. (منتهی الارب). مله. (اقرب الموارد) (تاج العروس). صبغه. (ترجمان القرآن). طریقت. شریعت. مقابل کفر. (یادداشت مرحوم دهخدا). در سانسکریت و گاتها و دیگر بخشهای اوستا مکرر کلمه ٔ «دئنا» آمده دین در گاتهابمعانی مختلف کیش، خصایص روحی، تشخص معنوی و وجدان بکار رفته است و بمعنی اخیر دین یکی از قوای پنجگانه ٔ باطن انسان است. اما در عربی از ریشه ٔ دیگر و مأخوذ از زبانهای سامی است و تازیان این کلمه را معالواسطه از زبان اکدی گرفته اند و در زبان اخیر کلمات دنو و دینو بمعنی قانون و حق و داوری است و دانو بمعنی حکم کردن و دیه نو بمعنی قاضی است. دین و دیان از آرامی وارد زبان عربی شده. (حاشیه ٔ برهان چ معین بنقل از یشتها ج 2 صص 159-166، روز شماری صص 55-57 و دائره المعارف اسلام). علماء فقه اللغه ٔ اسلامی برای دین معانی مختلفی ذکر کرده اند که اساس کلیه آنها در سه معنی خلاصه میشود. الف: از اصل آرامی عبری بمعنای حساب که به استعاره از آن اخذ شده ب: عربی خالص و معنای آن عادت یا «استعمال » است که هر دو از یک اصلند. ج: کلمه ای است فارسی بمعنای دیانت و کلمه ٔ دین بمعنای دیانت در زبان عرب دوره ٔ جاهلی مستعمل بوده و «عادت » یا استعمال از این ریشه است. (از دایره المعارف اسلامی). مجموعه ٔ عقاید موروث مقبول درباب روابط انسان بامبداء وجود وی و التزام بر سلوک و رفتار بر مقتضای آن عقاید. دین قطع نظر از چگونگی منشاء آن امری است که جنبه ٔ اجتماعی آن مسلم است و اگرچه فرضیه ٔ کسانی که دین را منشاء جمیع تحولات تاریخ و مبداء تمام حوادث عالم میشمرده اند، امروز لااقل کاملاً، مقبول و مسلم نیست لیکن تأثیر و نفوذ عوامل دین در حوادث تاریخ محقق است. تحقیق درباره ٔ دین و ماهیت و احوال آن موضوع علم ادیان و ملل و نحل است که امروز شعب و فنون مهم دارد از آنجمله است علم الادیان تطبیقی اما این موضوع از جهت روانشناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی، باستانشناسی و اخلاق نیز مورد بحث اهل نظر هست و از جهت تاریخ، ادیان را به ادیان موجود و ادیان گذشته و همچنین ادیان الهی و ادیان غیرالهی میتوان تقسیم کرد. مقصود از ادیان الهی، دینهایی هستند که بنای آنها بر اعتقاد به یگانگی خداست و آن را ادیان آسمانی نیز گویند. احکام این ادیان بوسیله ٔ پیمبران از جانب خدا به خلق ابلاغ میشود اساس این ادیان تسلیم است و دین اسلام از جمله ادیان الهی یا آسمانی و به امر حق است. مسلمانان دین را عبارت از مجموعه ٔ قواعد و اصولی میدانندکه انسان را به پروردگار نزدیک میکند. در تداول و استعمال عامه در بعضی موارد ملت و مذهب در ردیف دین بکار میرود. اما در حقیقت در میان آنها تفاوتی است. در قرآن از ملت ابراهیم به حنیف تعبیر رفته است که دین حنیف و دین فطرت خوانده شده است و گاهی دین در مجموعه ٔ دین و مذهب بکار رفته است. برای اطلاع بیشتر از اقوال لغت نویسان و مفسران رجوع به تفسیر کشاف زمخشری و بیضاوی و تبیان طوسی و نیز رجوع به ذیل اسلام، مسیحیت، یهود و رجوع به دائره المعارف ادیان و اخلاق و تاریخ مختصر ادیان بزرگ فلیسین شاله شود:
همه دیانت و دین جوی و نیک رایی کن
که سوی خلدبرین باشدت گذرنامه.
شهید.
ای یار رهی ای نگار فتنه
ای دین خردمند را تو رخنه.
رودکی.
گر دِرَم داری، گزند آرد بدین
بفکن اورا، گُرم ِ درویشی گزین.
رودکی.
فر و افرنگ به او گیرد دین
منبر از خطبه ٔ تو آراید.
دقیقی.
لب بیجاده رنگ و ناله ٔ چنگ
می چون زنگ و دین زردهشتی.
دقیقی.
دین من خسرویست همچو میم
گوهر سرخ چون دهم به جمست.
خسروی.
بود دین و شاهی چو تن با روان
بدین هردوان پای دارد جهان.
فردوسی.
همه مردمی باید آیین تو
همه رادی و راستی دین تو.
فردوسی.
مر این دین به را بیاراستند
از این دین گزارش همی خواستند.
فردوسی.
از آنکه بد بحجاز آن و این به ایرانشهر
حجاز دین را قبله است و ملک راایران.
عنصری.
من بدانم علم دین و علم طب و علم نحو
تو ندانی دال و ذال و راء و زاء و سین و شین.
منوچهری.
خواسته داری و ساز بی غمیت هست باز
ایمنی و عز و ناز فرخی و دین و داد.
منوچهری.
وفا و همت و آزادگی ودولت و دین
نکوی وعالی و محمود و مستوی و قوی.
منوچهری.
دین بدنیا نیرزد. (تاریخ سیستان). اسماء زمانی اندیشید پس گفت ای فرزند این خروج تو که بر بنی امیه کردی دین را بوده یا دنیا را؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). بوزرجمهر از دین گبرکان دست بداشت که دین با خلل بوده است و دین عیسی پیغامبر (ع) را گرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338). از دین پدران خود چرا دست بازداشتی ؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340).
دین همه خیر است برو سوی دین
گرچه دل خلق بسوی دنست.
ناصرخسرو.
دین سرائیست برآورده ٔ پیغمبر
تا همه خلق بدو در بقرار آید.
ناصرخسرو.
برسر من تاج دین نهاده خرد
دین هنری کرد و بردبار مرا.
ناصرخسرو.
چشم سر بی آفتاب آسمان بیکار گشت
چشم دل بی آفتاب دین چرا بیکار نیست.
ناصرخسرو.
هر که نور آفتاب دین جدا گشته از او
روزهای او همیشه جز شبان تار نیست.
ناصرخسرو.
نبینی که امت همی گوهر دین
نیابد مگر کز بنین محمد.
ناصرخسرو.
مرد باشد که با دین درست در نزدیکی سلطان شود و بیدین بیرون آید. (ابن مسعود از کیمیای سعادت).
دین روز ای روی تو آکفت دین
می خور و شادی کن و خرم نشین.
مسعودسعد.
خدای هرچه دهد بنده را ز فتح و ظفر
بدین پاک دهد یا بعقل و هنر.
معزی.
چنین گوید برزویه طبیب... که پدر من از لشکریان بود و مادر از علماء دین زردشت. (کلیله و دمنه).
چون برون رفت از تو حرص آنگه درآید در تو دین
چون درآید جبرئیل آنگه برون شد اهرمن.
سنایی.
دین زکرار جو نه از طرار
خز ز بزاز جو نه از خباز.
سنایی.
بگدایی بگفتم ای نادان
دین بدنیا مده تو از پی نان.
سنایی.
از شمس دین، چه آید جز افتخار دین
لابد که باز باز پراند ز آشیان.
سوزنی.
پس دین را بملک تقویت کرد. (سندبادنامه ص 4).
تیغ تو داند که چیست رمز و اشارات دین
طرفه بود هندوئی از عربی ترجمان.
خاقانی.
از بدان نیک ترس خاقانی
تا دل و دین تو تبه نکنند.
خاقانی.
از دهان دین برآمد آه آه
چون فروشد ناصر دین ای دریغ.
خاقانی.
گر شما دین ودلی دارید و از ما فارغید
ما نه دین داریم و نه دل وز شما هم فارغیم.
خاقانی.
دین چیست عدل پس تو در عدل کوب از آنک
عدل از پی نجات تو رهبر نکوتر است.
خاقانی.
دین و دنیا بهم نیاید راست.
نظامی.
کفر کافر و دین دیندار را
ذره ای دردت دل عطار را.
عطار.
هر که غیرت نداشت دینش نیست
آن ندارد کسی که اینش نیست.
اوحدی.
دین بدانش بلند نام شود
دین بی علم کی تمام شود.
اوحدی.
نام شیخ و سماع و خرقه نبود
دین هفتاد و چند فرقه نبود.
اوحدی.
مرغ را دانه دادن از دین است.
اوحدی.
- امثال:
عیسی بدین خود، موسی بدین خود.
- اهل دین، پیرو دین. صاحب دین. دیندار:
اهل دین را جز اهل دین نگزید
دیده را جز بدیده نتوان دید.
سنایی.
هرکودر نقص دید در خود
کامل تر اهل دین شمارش.
خاقانی.
- بی دین، که پیرو دینی نباشد. لامذهب: ترا باچنین علم و ادب که هست با بیدینی حجت نماند. (گلستان).
- پاکیزه دین، پاکدین. با تقوی و پاکدامن:
یکی طعنه میزد که درویش بین
زهی پارسایان پاکیزه دین.
سعدی.
خردمند و پاکیزه دین بود مرد.
سعدی.
رجوع به همین ترکیب در حرف «پ » شود.
- خاتم دین، کنایه ازنشانه و علامت دین همچون انگشتری یا مهر که روی آن چیزی حک کنند:
بر سکه ٔ ملک و خاتم دین
جز نام تو جاودان مبینام.
خاقانی.
- در دین کسی شدن، دین او را پذیرفتن:
چو بشنید در دین او شد قباد
به گیتی ز گفتار او بود شاد.
فردوسی.
- دین اﷲ، دین خدا:
دین اﷲ را تباه کند
زلفک خول و آن رخان چو ماه.
؟ (از حاشیه ٔلغت فرس اسدی نخجوانی).
- دین به دنیا فروختن، از دست دادن حقایق دینی در برابرمنافع دنیوی: دین به دنیافروشان خرند یوسف را فروشند تا چه خرند. (گلستان).
- دین بهی، دین زردشتی:
به بند و به زردشت و دین بهی
بنوش آذرو آذر فرهی.
فردوسی.
رجوع به بهدین وبهدینی و مزدیسنا شود.
- دین حنیفی، مراد از دین حضرت ابراهیم (ع) است. (غیاث) (آنندراج).
- دین فروختن، از دست دادن اصول و حقایق دینی در برابر سودهای مادی دنیوی:
بفروخته ای دین خود از بی خبری
یوسف که بده درم فروشی چه خری.
سعدی.
- دین عجایز، دین پیرزنان. دین عجوزگان. مأخوذ از حدیث نبوی علیکم بدین العجائز. (برشما باد دین عجوزگان):
هم در اول عجز خود را او بدید
مرده شد دین عجایز برگزید.
مولوی.
- دین و دنیا، کنایه از معنویت این جهان و آن جهان: دین و دنیا وی را بدست آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386).
دین و دنیا دو ضد یکدگرند
هر کجا دین بود درم نخرند.
سنائی.
- دین و دنیا باز، کنایه از عاشق پاکباز و تارک ماسوی اﷲ است. (بهار عجم) (آنندراج).
- راه دین، شرع، شریعت، شیوعه. منهاج. (السامی فی الاسامی).
- علم دین، دانش مربوط به دین همچون فقه و تفسیر و جز اینها:
علم دین پیشت آورد و آنگه
کفر باشد سخن بفرجامش.
خاقانی.
علم دین کیمیاست خاقانی
کیمیایی سزای گنج امید.
خاقانی.
در پی علم دین بباید رفت
اگرت تا به چین بباید رفت.
اوحدی.
- کفر و دین، بیدینی و دین:
تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین
بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن.
خاقانی.
- ناپاک دین، آنکه از لحاظ دین آلوده و نادرست و ناپاک باشد:
بفرمود کشتن بشمشیر کین
که ناپاک بودند و ناپاک دین.
سعدی.
- یوم الدین، روز قیامت، روز رستاخیز:
بره ٔ شیرمست و مرغ سمین
چشم داری روی به یوم الدین.
سنائی (حدیقه).
|| بر ملت هر پیغمبری اطلاق شود و دین را بخدای نسبت دهند زیرا از مصدر جلال خدایی صادر گردیده و به پیغمبر نسبت دهند بواسطه ٔ آنکه ظهور آن از پیغمبر باشد و به امت نسبت دهند زیرا امت پابند و فرمانبردار دین می باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). امه. (ترجمان القرآن). || در اصطلاح، وصفی است الهی که صاحبان خرد را با اختیار خود بسوی رستگاری در این دنیا و حسن عاقبت در آخرت میکشاند و بدین معنی شامل عقاید و اعمال نیز میگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || توحید. (منتهی الارب) (تاج العروس). || عبادت. (منتهی الارب). عبادت خدا. (از تاج العروس). || تمامه ٔ چیزی که بدان پرستش خدا کرده شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). || پرهیزکاری. (منتهی الارب). ورع. (لسان العرب) (از تاج العروس). || پاداش. (منتهی الارب). جز او مکافات. «کماتدین تدان ». (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). جزا دادن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). || اسلام. (لسان العرب) (منتهی الارب). قوله تعالی: افغیر دین اﷲ یبغون. و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه. (قرآن 3 / 85). ان الدین عنداﷲ الاسلام. (قرآن 3 / 19) (از تاج العروس). || حساب. (منتهی الارب). مالک یوم الدین، ای یوم الحساب. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). || معصیت. (منتهی الارب) (لسان العرب) (اقرب الموارد). || قهر. غلبه. (منتهی الارب).قهر. (لسان العرب). قهر و استعلاء. (تاج العروس). قهر و غلبه و استعلاء. (اقرب الموارد). || رفعت و سلطان و حکم و ملک. (منتهی الارب). سلطان و ملک و حکم. (اقرب الموارد) حکم و ملک. (تاج العروس). سلطان. (لسان العرب). || سیرت. (منتهی الارب). سیره. (تاج العروس) (اقرب الموارد). || اکراه. (منتهی الارب) (تاج العروس) (از اقرب الموارد). || عادت و کار. (منتهی الارب). عادت و شأن: مازال ذلک دینی و دینی، ای عادتی. (از لسان العرب). || تدبیر. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد). || بیماری. (منتهی الارب). یقال قد دان اذا اصابه الدین، ای الداء. (تاج العروس).داء. (اقرب الموارد). || نرم از هرچیزی. || خواری. (منتهی الارب). ذلت. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). ذل و انقیاد. (از تاج العروس). || باران پیوسته یا باران نرم. (تاج العروس) (منتهی الارب). باران پیوسته. (از اقرب الموارد). گویا این لغت از اضافات یا تصحیفات باشد. (از لسان العرب). بارانی که در جای خاص پیوسته بارد و عادتش بهمانجا باریدن گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس). اما این معنا از اضافات یا تصحیفات است. (از لسان العرب). || حال. (منتهی الارب) (از تاج العروس). یقال لولقیتنی علی دین غیر هذه، ای حال غیر هذه. (لسان العرب). || قضاء. (منتهی الارب) (تاج العروس). قوله تعالی ما کان یأخذ اخاه فی دین الملک، ای فی قضاء. (از لسان العرب). || قصاص. (تاج العروس). || سیاست و رای. (کشاف اصطلاحات الفنون). || (ص) قوم دین یا دَیْن، ای خاضعین دائنون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (لسان العرب).
دین. [دَ] (ع اِ) وام که ادای آن را مدت معینی باشد یا عام است و آنکه ادایش را مدت معینی نباشد قرض نامند. (از لسان العرب) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اما متعارف در زمان ما، وام مؤجل ربوی است و قرض وام مؤجل بدون رباء است. (از اقرب الموارد). از نظر حقوقی تعهدی که شخص (مدیون) به شخص دیگر (دائن) دارد و آن ممکن است انجام خدمت، پرداخت وجه، یا تحویل کالایی باشد و اگر مدیون از انجام تعهد امتناع نماید دادگاه به تقاضای دائن حکم پرداخت تعهد یا جبران خسارت را از اموال مدیون صادر خواهد کرد. در نزد ملل قدیم مسأله ٔ عدم توانائی پرداخت دین با بردگی ارتباط داشت و در بسیاری موارد، مدیون یا بدهکار و خانواده اش را برای خدمت اجباری به دائن یا طلبکار میسپردند. در روم قدیم، دراوایل بدهکار عاجز از ادای دین و پیش از فروختن او به بردگی مدت شصت روز به دائن میسپردند و در این مدت وی حق داشت هر رفتاری که بخواهد با او بکند با اولین شورش (494ق.م.) مردم روم این ترتیب تا حدی تعدیل شد. در فلسطین هر پنجاه سال یکبار (به یادبود سال تصرف کنعان) بدهکاران یهود از دیون خود آزاد میشدند امروز بازداشت مدیون مجاز است ولی قوانین اغلب کشورها افلاس و اعسار بدهکار را موجب رهایی وی از بازداشت دانسته اند. (دائره المعارف فارسی). و در ایران نیز اخیراً این دستور بموقع اجرا درآمده است. || در اصطلاح فقها (شرعی) مالی را گویند که از طریق عقد یا استهلاک یا قرض بر ذمه ٔ کسی واجب شده باشد. و نیز بر مثلی مقابل عین بکار رود. در تعریف اجاره نیز کلمه ٔ دین بکار رود. در تعریف اجاره نیز کلمه ٔ دین بدین معنی اراده شده است. دین حقیقه وصفی است در ذمه که عبارت است از اشتغال ذمه کسی بمالی واجب بسببی از اسباب و دین بر مال واجب مجازاً اطلاق میشود زیرا که دین مآلاً بسوی مال بازگشت کند سپس دین به اعتبار سقوط وعدم سقوط آن بر دو گونه است اول دین صحیح و آن دین ثابت و لازمی است که از ذمه ٔ شخص ساقط نمیشود مگر به اداء آن یا ابراء مانند قرض، مهرزن، دین استهلاک و امثال آن، دوم دین غیرصحیح و آن دینی است که سقوطش از ذمه ٔ شخص به اداء یا ابراء نباشد بلکه سببهای دیگری باعث سقوط آن گردد مانند بدل کتابت چه سقوط آن بسبب تعجیز عبد مکاتب حاصل میگردد. آنگاه دین مطلقاً به اعتبار وجوب اداء یا عدم وجوب آن بر دو گونه است اول حال و آن دینی است که در هنگام درخواست دائن اداء آن واجب شود و آن را دین معجل نیز گویند دوم دین مؤجل و آن دینی است که اداء آن پیش از فرارسیدن مدت و انقضاء اجل واجب نباشد لکن اگر پیش از رسیدن مدت معین دین اداء شود صحیح است و اسقاط ذمه ٔ مدیون شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || هر شی ٔ غیر حاضر. ج، أدین و دیون. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). هرچیز که حاضر و موجود نبود. (منتهی الارب). || مرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موت، رماه اﷲ بدینه. (از لسان العرب).به مجاز بمعنی مرگ باشد چون مرگ دینی است که بر تمام افراد لازم آید یعنی هرگاه متقاضی آن آید آن را میگیرد. (از تاج العروس). || در اصطلاح ریاضی «جبر و مقابله » هر عددی که منفی نباشد آن را مثبت و تام و زائد و مال گویند و اما آن عدد منفی را ناقص ودین خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 172، 503).
دین. [دَ] (ع مص) وام گرفتن و مقروض شدن. (از لسان العرب). وام گرفتن. (منتهی الارب). || وام خواستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || وام دادن بمدت معین. (از تاج العروس). وام دادن کسی را. (منتهی الارب). قرض دادن کسی را بمدت معین فهو دائن و ذاک مدین. (از اقرب الموارد).
دین. [دَ / دی] (ع مص) با سیاست اداره کردن. (از لسان العرب). || مالک شدن چیزی. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). || بیمارشدن. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از منتهی الارب). || عزیز شدن. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). ارجمند شدن. (از منتهی الارب). || ذلیل شدن. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لغات اضداد). خوار گردیدن. (منتهی الارب). || اطاعت کردن. (از لسان العرب) (از تاج العروس). گردن نهادن. گردن دادن. (از منتهی الارب). || معصیت کردن. (از لسان العرب) (از تاج العروس). (اضداد) نافرمانی کردن. (از منتهی الارب). || اعتیاد به خیر یا شر پیدا کردن. (از لسان العرب) (از تاج العروس). خوگرخیر یا خوگر شر گردیدن. (از منتهی الارب). || بیمار شدن. (از لسان العرب) (از منتهی الارب). (ازتاج العروس). || جزا و پاداش دادن عمل کسی را. (از تاج العروس). پاداش کسی را. (از منتهی الارب). و منه: کما تدین تدان، ای کما تجازی، تجازی بفعلک. || برانگیختن کسی را بر چیزی که ناخوش آید او را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || خوار و حقیر گردانیدن. (از منتهی الارب). ذایل و خوار کردن. (از لسان العرب). || احسان کردن بر کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || رام گردانیدن. || برده ساختن کسی را. || خدمت کردن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بدین اسلام درآمدن. || بوام خریدن چیزی را. (منتهی الارب).
دین. [] (اِخ) چهاردهمین و آخرین از خانان مغولستان از نسل چنگیز در (874هَ.) (طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال).
دین. (فرانسوی، اِ) واحد نیرو در سلسله ٔ سگث که بموجب تعریف، نیروئی است که چون به جرم یک گرمی وارد شود یک سانتیمتر در ثانیه به آن شتاب دهد. چون وزن یک گرم جرم یا یک گرم نیرو به آن جرم شتابی در حدود 980 سانتیمتر در ثانیه میدهد، یک دین قریب 1/980 این وزن یعنی کمی بیشتر از یک میلیگرم است. معذلک، دین از آحاد اصلی دینامیک و اساس آحاد دیگر از قبیل واحد کار (ارگ)، واحد قدرت (وات) واحد فشار (بار) و غیره میباشد. (دایره المعارف فارسی).
دین. [دَی ْ ی ِ] (ع ص) متدین. (لسان العرب). دیندار. پای بند به دین. (از اقرب الموارد).
آیین، کیش، راه، روش، نام روز بیست وچهارم از هر ماه شمسی و نیز نام یکی از ایزدان زردشتی که نگهبان همین روز می باشد. [خوانش: [په.] (اِ.)]
(دَ یا دِ) [ع.] (اِ.) قرض، وام. ج. دیون.
وام، قرض،
وام مدتدار،
کیش، آیین،
[قدیمی] روز بیستوچهارم از هر ماه خورشیدی،
[قدیمی] در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر قلم و روز دین. δ کلمۀ «دین» در فارسی و عربی مشترک است،
واحد اندازهگیری انرژی در سلسلۀ c.g.s برابر با نیرویی که به جسمی که جرمش یک گرم باشد شتابی برابر یک سانتیمتر میدهد،
مذهب و کیش
آئین، مذهب و کیش
آیین، مذهب و کیش
بدهی
کیش - آیین
وام، قرض مذهب، کیش، آیین، طاعت و نام فرشته ای که به محافظت قلم مامور است
دَیِّن، مُتَدَیَّن- دین دار- با دین
دَین، (دانَ-یَدِینُ) قرض دادن پول یا مال- قرض گرفتن
دَین، قرض- وام- وام مدت دار- مرگ و موت (جمع:دُیُون، اَدیُن)