معنی دیگ پختن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دیگ پختن. [پ ُ ت َ] (مص مرکب) طبخ. (المصادر زوزنی). قدر. (تاج المصادر بیهقی). آشپزی. طعام پختن. طباخی. خوالیگری. غذاپختن: و آنجا[در دو منزلی مدینه] درختی بود بزرگ که آن را ذات النسا خواندند بسایه ٔ آن درخت فرود آمدند وخبر کاروان نیافتند، پس پیغمبر (ص) زیر آن درخت نماز کرد و آنجا دیگ پختند و شب آنجا بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
پس آنکو به بنگاه می پخت دیگ
بهنگام خور بود یار علی.
ناصرخسرو.
من دیگ می پختم مشغول شدم به کار اینان، نزدیک دیگ رفت [پسر من] دیگ بیفکند. (ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 237).
زان دیگ مکرمت که جهان پخت پیش از این
اندر جهان بجز طمع خام مانده نیست.
مجیر بیلقانی.
مطبخ، جای دیگ پختن. (السامی فی الاسامی). || حادثه پدید آوردن:
صدق او هم بر ضمیر میر زد
عشق هر دم طرفه دیگی می پزد.
مولوی.
- دیگ حادثات پختن، حادثه ساختن:
چون قضا دیگ حادثات پزد
ناظرش حزم پیش بین تو باد.
انوری.
- دیگ هوس پختن، هوس و طمع به دل آوردن:
دیگ هوس مپز که چو خوان مسیح هست
کس گو پیازی تو نیارد بخوان شاه.
خاقانی.

فرهنگ معین

(پُ تَ) (مص ل.) کنایه از: درباره کسی فکر یا تصمیمی داشتن.

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) غذا پختن: من دیگ می پختم مشغول شدم بکار اینان نزدیک دیگ رفت (پسر من) دیگ بیفکند. (ابوالفتح)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر