معنی ذی حیات در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ذی حیات. [ح َ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) جاناوَر. جانور. زائله. دارای حیات. زنده. خداوند زندگی. || ذی حیاتی در اینجا نیست،احدی. هیچکس. متنفسی. دیاری. زنده ای. جانداری جنبنده، پرنده ای پر نمی زند.
(حَ) [ع.] (ص مر.) دارای حیات، زنده، جاندار.
دارای حیات، زنده، جاندار،
جاندار
دارای حیات جاندار جانور.
زنده