معنی راب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
راب. (ع اِ) اندازه. قدر. راب کذا؛ ای قدر کذا. (المنجد) (ناظم الاطباء).
راب. (اِ) حلزون (اصطلاح گیلان). کرم شب تاب. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی).
راب. [راب ب] (ع اِ) شوی مادر. (منتهی الارب). کان یکره ان یزوج الرجل امراءه رابه. (حدیث). (ناظم الاطباء).
[ع.] (اِ.) پدراندر.
(اِ.) جانور نرم تن از رده شکم پایان، شبیه حلزون.
ناپدری
حلزون، آذرخش، برق ناگهانی
شوهر مادر، نا پدری
رابّ، پدر ناتنی- شوهر مادر