معنی رافعی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رافعی. [ف ِ] (ص نسبی) منسوب است به ابورافع. و او جد ابراهیم بن علی بن حسن بن علی بن ابی رافع رافعی مدنی بود. (از انساب سمعانی). || منسوب به رافع. (از لباب الانساب ج 1). || منسوب به رافع بن سیار. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360 شود.

رافعی. [ف ِ] (اِخ) عبدالرحمان افندی. وکیل دادگستری بود. او راست: نقاباه التعاون الزراعیه. (شرکتهای تعاونی کشاورزی) چ مصر 1332 هَ. ق. (از معجم المطبوعات ج 1).

رافعی. [ف ِ] (اِخ) مدنی. ابراهیم بن علی بن حسن بن علی بن ابی رافع مدنی از اهل مدینه. راوی بود و از پدر و عمش ایوب بن حسن رافعی روایت کرد. وی به بغداد رفت و در آنجا درگذشت. (از انساب سمعانی).

رافعی. [ف ِ] (اِخ) محمد افندی محمود. او راست: شرح الهاشمیات. اصل هاشمیات متعلق به کمیت بن زید اسدی کوفی است که در آن مدح و منقبت بنی هاشم و جور و ستم بنی امیه را بنظم آورده است.
محمد محمود رافعی بر آن مقدمه ای در تاریخ شیعه نوشته و درآن برگزیده یی از اشعار کمیت و قصائد دیگر گویندگان بزرگ را ترجمه و شرح کرده است. (از معجم المطبوعات ج 1).

رافعی. [ف ِ] (اِخ) فاروقی. محمد رشیدبن عبدالقادربن مصطفی رافعی فاروقی. او راست: ترجمه الرافعی، یا ترجمه الشیخ عبدالقادر رافعی فاروقی حنفی. که پسرش شیخ محمد رشید آن را تألیف کرده و در مطبعه التقدم بسال 1323 هَ. ق. چ شده است. (از معجم المطبوعات ج 1).

رافعی. [ف ِ] (اِخ) فاروقی، عبدالقادربن مصطفی (1323- 1248). مفتی سرزمین مصر و پیشوای حنفیان بود. او راست: التحریر المختار لرد المحتار (فقه حنفی) چ مصر 1323 هَ. ق. (از معجم المطبوعات ج 1). و رجوع به اعلام المنجد شود.

رافعی. [ف ِ] (اِخ) فاروقی طرابلسی، عبدالقادر سعیدبن عبدالقادر رافعی فاروقی طرابلسی. وی عموی سید محمد رافعی کبتی در قاهره بود. او راست: 1- احیاء القلوب، چ مصر 1315 هَ. ق. 2- الزهر النضیر فی مدح البشیرالنذیر. 3- شفاء العلیل فی مدح طه الجلیل چ مصر 1323 هَ. ق. 4- نیل المراد فی تشطیر الهمزیه و بانت سعاد، چ مصر 1323 هَ. ق. (از معجم المطبوعات ج 1).

رافعی. [ف ِ] (اِخ) فاروقی طرابلسی. عبدالغنی بن احمدبن عبدالقادر رافعی فاروقی طرابلسی. او راست: ترصیع الجواهر المکیه فی تزکیه الاخلاق المرضیه (در تصوف). (از معجم المطبوعات ج 1). و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 چ 2 شود.

رافعی. [ف ِ] (اِخ) شیخ کمال الدین عبدالرحمان از عالمانی بود که سلطان احمد تگودار مغول، او را بسمت تولیت و شیخ الاسلامی کل ممالک ایران و عراق انتخاب کرد و تمام اوقاف قلمرو حکومت خود را تحت امر او قرار داد تا بمصرف خود برساند و او در مدت سلطنت کوتاه سلطان احمد در این سمت صاحب اختیار مطلق بود و نسبت به بوداییان و مسیحیان سختگیری ها و محدودیتهایی قائل شد. رجوع به تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 224 و 225 شود.

رافعی. [ف ِ] (اِخ) ابوالفضل العباس بن محمدبن نصر السری بن هلال بن علاء. جزو محدثان متوسط مصر بود. که در سال 357 هَ. ق. در مصر درگذشت. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 170).

رافعی. [ف ِ] (اِخ) زرقی، ابوالحسن محمدبن اسحاق بن ابراهیم بن افلح بن رافعبن ابراهیم بن افلح بن عبدالرحمن بن رفاعهبن رافع انصاری رافعی زرقی. منسوب بجد اعلای خویش است که نقیب انصار در بغداد بود و او از عبداﷲ بغوی و دیگران روایت کرد و احمدبن عمربن بقال از او روایت دارد. رافعی در سال 363هَ. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1).

رافعی. [ف ِ] (اِخ) خلوتی، محمد بدرالدین خلوتی. او راست: بدیع التحبیر شرح ترجمان التحبیر، چ علمیه 1313 هَ. ق. (از معجم المطبوعات ج 1).

رافعی. [ف ِ] (اِخ) حسین بن محمدبن جعفر. رجوع به حسین خالع در این لغت نامه و ریحانه الادب ج 2 شود.

رافعی. [ف ِ] (اِخ) تقی الدین عبدالمجیدبن عبدالغنی بن احمد رافعی فاروقی. او راست: 1- الافلاذ الزبرجدیه فی مدائح العتره الطاهریه الاحمدیه. 2- الفرائد الرافعیه فی مدائح الحضره الرفاعیه. (از معجم المطبوعات ج 1). و رجوع به الاعلام زرکلی چ 2 ج 3 شود.

رافعی. [ف ِ] (اِخ) ایوب بن حسن رافعی. عموی ابراهیم بن علی بن حسن رافعی بود. برادرزاده اش از او روایت دارد. (از انساب سمعانی).

رافعی. [ف ِ] (اِخ) اسماعیل بن حکم رافعی. از آل ابی رافع و از موالی حضرت رسول (ص) بود و رافعی گفتن نیز بجهت انتساب بجد مذکورش میباشد. (از ریحانه الادب ج 2 بنقل تنقیح المقال).

رافعی. [ف ِ] (اِخ) اسفراینی، عزالدین. بگفته ٔ عوفی از رؤسای اسفراین و معارف خراسان بود و هنر بسیار داشت و در شیوه ٔ سیاقت و دقایق محاسبت از اقران عهد ممتاز بود و با این همه فضایل، طبعی چون آب زلال داشت، چنانکه این چند رباعی برهان این دعوی است:
با جان جهان ز جان سخن کی گنجد
آخر چه درین میان سخن کی گنجد
با کس ز دهان تنگ او هیچ مگوی
زنهار درین سخن دهان کی گنجد.
#
سودای تو آب زندگانی ببَرَد
نادیدن تو زیب جوانی ببَرَد
بی خدمتت ای جان جهان نزدیکست
تا جان سبکروح گرانی ببَرَد.
(از لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 151).
و رجوع به تذکره ٔ خوشگو و روز روشن ص 235 و الذریعه ج 9 بخش دوم ص 349 شود.

رافعی. [ف ِ] (اِخ) مصطفی افندی صادق. از شعرای عصر مجیدین و از نویسندگان پیرو سبک متقدمان مصر بوده که در شعر از سبک متنبی و ابن رومی و دیگر گویندگان معانی پیروی میکرده است. او راست: 1- تاریخ آداب المعرب، در تاریخ ادبیات زبان عرب، که در آن با آنانکه تاریخ ادبیات عرب رابه پنج دوره تقسیم میکنند مخالفت کرده است. 2- حدیث القمر. چ مطبعه الاخبار 1330. 3- دیوان الرافعی، که مجموعه ٔ افکار دوره ٔ ابتکار اوست و مقدمه ای بقلم ناظم دارد و شامل سه بخش است: الف - شعر عربی. ب - درسرقت شعر و... ج - نقد شعر. (از معجم المطبوعات ج 1).و رجوع به الاعلام زرکلی چ 2 ج 3 و اعلام المنجد شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری