معنی راهدار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

راهدار. (نف مرکب) راهدارنده. کسی که از طرف دولت مأمورگرفتن مالیات راه است از مسافران. (فرهنگ نظام). کسی که بمحافظت راهها از طرف حکام مأمور باشد و ضبط خراج امتعه ٔ تجار بکند. (بهار عجم) (ارمغان آصفی) (آنندراج). محافظت کننده ٔ طرق و شوارع. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف). محافظ و نگاهبان راه. (ناظم الاطباء) (برهان). مأمور وزارت راه که مراقبت و تعمیر راهها را برعهده دارد:
راهداران و زعیمان ز نسا تا به رجال
بر ره از راهبران تو بخواهند جواز.
فرخی.
راهداران فلک بر گذر راهزنان
بفراخای جهان ژرف یکی چاه زدند.
ملک الشعراء بهار.
|| قراسواران. (ناظم الاطباء). قره سواران: و استیلای دزدان تا غایتی بود که ناگاه در شب، خانه امیری را کبس کرده غارت کردندی. و تتغاولان و راهداران زیادت از او نمیکردند. (تاریخ غازانی ص 279). و ای بسا کاروان که راههای مجهول بغایت دور پرمشقت اختیار کردندی تا از دست شناقص تتغاولان راهداران خلاص یابند. (تاریخ غازانی ص 279). و صادر و وارد را هرگز از دزدان چندان پریشانیی نبود که از تتغاولان و راهداران. (تاریخ غازانی ص 279).
مردم چشم مرا باشد مدار از خون دل
گر نیاید کاروان بی توشه ماند راهدار.
اثر شیرازی (از ارمغان آصفی).
|| گمرکچی. (یادداشت مؤلف). عشار. باربان. (یادداشت مؤلف). آنکه باج راه را بگیرد. (ناظم الاطباء). باجدار. (شعوری ج 2 ورق 11). گمرکچی که از قوافل محصول گیرد. (لغت محلی شوشتر). || بمجاز، مسافر را گویند. (از بهار عجم) (از ارمغان آصفی):
راه بربسته راهداران را
دوخته کام، کامکاران را.
نظامی.
|| کنایه از راهزن. (رشیدی) (از انجمن آرا). قاطع طریق و راهزن. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). دزد راهزن و قطاع الطریق که ناگهان بر مسافرین حمله برده آنها را دستگیر کرده یا می کشد. (ناظم الاطباء). دزد و راهزن. (ازبرهان). راهزن، یعنی آنکه باج میگیرد و پول میبرد، راه بند نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). همان راه بند. (شرفنامه ٔ منیری). دزد راهزن. دزد دریازن. (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی):
بدان راهداران جوینده کام
یکی مهتری بد دیانوش نام.
عنصری (از لغت فرس).
خدای از شر و رنج راهداران
گروه خویش را ایمن بداراد.
ناصرخسرو.
مگر آن کو گناهکار بود
دزد خونی و راهدار بود.
نظامی (از رشیدی).
|| دارای راه. مقابل بیراه (اسب). خوشرفتار. (رشیدی). اگر چه ره بمعنی رفتار شایع است چنانکه گویند: اسب خوش راه، و اسب فلانی راه ندارد لیکن بمعنی اسب خوشرفتار، صحیح راهوار به واو است. (بهار عجم) (از آنندراج). اسب راهوار. (یادداشت مؤلف). بمعنی خوشرفتار خطاست و صحیح راهوار است به واو، و رهوار نوعی از رفتاراست که بسیار هموار بود و صاحب این رفتار را نیز رهوار گویند. (غیاث اللغات). || (در پارچه) مخطط. دارای خطوط متوازی نمایان خواه برجسته و خواه غیر برجسته در متن پارچه. دارای خطوط متوازی و متمایز از متن پارچه در جهت تار. راه راه: مخمل راهدار؛ کبریتی.

راهدار. (اِخ) دهیست از دهستان ایتیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 12هزارگزی باختری راه مسجد سلیمان به هفت گل. دهیست کوهستانی و گرم و سکنه ٔ آن 500 تن میباشد. آب ده از لوله ٔ شرکت نفت تأمین میشود. پیشه ٔ مردم کشاورزی و کارگری شرکت نفت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

راهدار. (اِخ) دهیست از دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 10 هزارگزی جنوب باختری لک لک مرکز دهستان و 28هزارگزی خاوری راه جایزان به آغاجاری. این ده در دشت واقع شده، هوای آن گرمسیر و سکنه ٔ آن 400 تن میباشد. آب ده از چشمه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و پشم و لبنیات است. پیشه مردم کشاورزی و دامپروری، و صنایع دستی آنان بافتن قالی، قالیچه، عبا و گلیم میباشد. ساکنان آن از طایفه ٔ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

راهدار. (اِخ) دهی است از دهستان دیر بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 112هزارگزی جنوب خورموج و شمال خاوری کوه رنگ. این ده در جلگه قرار گرفته و هوای آن گرمسیر است. مردم آن 122 تن میباشد و همگی بکار کشاورزی اشتغال دارند. آب راهدار از چاه بدست می آید و محصول عمده اش غلات و خرماست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

راهدار. (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر، واقع در 12هزارگزی شمال برازجان، کنار راه شوسه ٔ شیراز به بوشهر. این ده در دامنه ٔ کوه قرار گرفته و هوای آن گرمسیر است. سکنه ٔ آن 433 تن میباشد که همگی به کار کشاورزی میپردازند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول عمده اش غلات و تنباکو و هندوانه و خرماست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

فرهنگ معین

نگهبان راه، راهزن، راه - راه، مخطط. [خوانش: (ص.)]

فرهنگ عمید

پاسبان و نگهبان راه، محافظ راه،
کسی که باج راه می‌گیرد،

حل جدول

نگهبان راه

مترادف و متضاد زبان فارسی

راهبان، رهبان، رهدار، دزد، راهزن

فرهنگ فارسی هوشیار

پاسبان و نگهبان راه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری