معنی رایش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رایش. [ی ِ] (ع ص، اِ) رائش. اسم فاعل از ریشه ٔ «روش »، و مخفف آن راش. میانجی میان پاره دهنده و پاره گیرنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش،خدا لعنت کند به پاره دهنده و پاره گیرنده و میانجی آن دو. (از اقرب الموارد). || تیر باپر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تیر ضعیف. (از المنجد). و رجوع به راش شود. || شتر ضعیف. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به راش شود.

رایش. [ی ِ] (اِخ) (بنی...) نام قبیله ای است از ساکنان کوفه. (از اللباب فی تهذیب الانساب).

فرهنگ معین

(یِ) [ع. رائش] (اِفا.) واسطه میان رشوه گیرنده و رشوه دهنده.

(~.) [ع.] (اِ.) تیر با پر.

حل جدول

امپراطور آلمان

عنوان امپراطوران آلمان

لقب امپراطوران آلمان

فرهنگ فارسی هوشیار

واسطه میان رشوه دهنده و رشوه گیرنده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر