معنی ربی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ربی. [رُب ْ بی ی] (ص نسبی) نسبت به قبایل پنجگانه ٔ رباب است لأن الواحد منهم ربه لأنک اذا نسبت الشی ٔ الی الجمع ردته الی الواحد کما تقول فی المساجد مسجدی الا ان تکون سمیت به رجلاً فلا رده الی الواحد کما یقول فی انمار انماری و فی کلاب کلابی. (منتهی الارب). نسبت به قبایل پنجگانه... رُبّی است زیرا واحد آنها رُبّه است. (از اقرب الموارد). پنج قبیله از عرب که یکی شده اند. (آنندراج). و رجوع به رِباب و رُبّه شود.
ربی. [رُ ب َ] (ع اِ) نوعی از حشرات. || گربه. (آنندراج).
ربی. [رُ با] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب).
ربی. [رُب ْ با] (ع ص، اِ) گوسپند بچه آورده. || گوسپند بچه مرده. گوسپند نوزاده، و آن در بز و گوسفند وگاو و شتر بکار برده آید. ج، رُباب و هو نادر قاله فی النهایه. || نیکویی. || نعمت. || گره محکم. || نام جمادی اولی و جمادی الاَّخر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رُبّی. و رجوع به رُبّی شود.
ربی. [رُب ْ بی] (اِخ) حسن بن علی. محدث است. (ناظم الاطباء).
ربی. [رُب ْ بی] (از ع، ص نسبی) فروشنده ٔ رُب. (ناظم الاطباء).
ربی. [رُب ْ بی] (ع اِ) نام ماه جمادی الاَّخر به جاهلیت. (السامی فی الاسامی). لیکن در منتهی الارب رُب ّ بدون «ی » بدین معنی آمده است، آنهم نه به معنی جمادی الاَّخره بلکه بمعنی جمادی الاولی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رُبّی ̍. || شیره فروش. (منتهی الارب) (آنندراج). || گویا نسبت است به بیع رُب ّ. (منتهی الارب).
ربی. [رَب ْی ْ] (ع منادا، صوت) رَب ِّ. گاهی در قَسَم «ب » دوم را به «ی » بدل کنند، و منه قولهم: لا و ربیک لاافعل کذا؛ یعنی قسم بپروردگار تست... (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از متن اللغه).
ربی. [رُ با] (ع اِ) ج ِ رُبْیه. (ناظم الاطباء). رجوع به رُبْیه شود.
ربی. [رُ] (ع اِ) ج ِ رُبْوه. رَبْوه. رِبْوه. ربوه الرابیه؛ ما ارتفع من الارض. (قطر المحیط): دلم را بتماشای صحرا نظری است و جانم را به مطالعه ٔ رُبی و ریاض التفاتی. (سندبادنامه ص 135).
ربی. [رُ بی ی] (ع اِ) رباء. ربا. (ناظم الاطباء). رجوع به رباء و ربا شود.
ربی. [رِب ْ بی ی] (ع ص نسبی، اِ) گروه بسیار. ج، رِبّیّون. (یادداشت مرحوم دهخدا). واحد رِبّیّین است، و هم الوف من الناس. هزارها. ج، رِبّیّون. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). || خدای ترس. (یادداشت مرحوم دهخدا). خداشناس. ربانی. ج، رِبّیّون. (السامی فی الاسامی). || دانشمند. دانشمند یهودان. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ربی. [رِ] (از ع، اِ) ربا. معامله ٔ ربا. (یادداشت مرحوم دهخدا) مُمال ِ «ربا»:
سخن مجوی فزون زآنکه حق تست از من
که این ربی بود و نیستمان حلال ربی.
ناصرخسرو.
ربی. [رَب ْ بی] (ع ص نسبی) نسبت است به رَب ّ. (از المنجد) (از اقرب الموارد).
ربی. [رَب ْ بی] (ع منادا، صوت) پروردگار من. خدایا. الهی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ای خدای من. (ناظم الاطباء):
ابریق می مرا شکستی ربی
بر من در عیش را ببستی ربی
بر خاک بریختی می ناب مرا
خاکم بدهن مگر تو مستی ربی !
(منسوب به خیام).
|| (اِ) نوعی خرماست به لغت بلوچ (نیک شهر). (منتهی الارب).
ربی. [رَ بی ی] (ع مص) پرورش یافتن در برِ کسی: ربوت فی حجره ربواً و ربیت رباءً و ربیاً. (منتهی الارب). پرورش یافتن. (آنندراج). || در میان قومی وربالیدن. (تاج المصادر بیهقی).
ربی. [رُ با] (ع اِ) ج ِ رُبْیه و رُبَیّه. (منتهی الارب).
کلمۀ ندا، ای پروردگار من، ای خدای من،
پروردگارمن
پروردگار من
پرورش یافتن در بر کسی پروردگار من، خدایا، الهی، ای خدای من
رَبّی، منسوب به ربّ- پروردگاری- الهی
رُبّی، رُبی، تپه ها- زمین های بلند و پشته ها- تل ها- جماعات (مفرد: رَبوَه- رِبوَه)