معنی رطوبت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
رطوبت.[رُ ب َ] (ع اِمص، اِ) تر شدن. مرطوب گشتن. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). تری. بلل. نم. مقابل یبوست. مقابل خشکی. (یادداشت مؤلف). نمناکی. مقابل خشکی و یبوست. (از فرهنگ فارسی معین). یکی از کیفیات محسوسه ٔ ملموسه رطوبت است و رطب عبارت است از چیزی که طبایع او را مانعی برای قبول اشکال غریبه و ترک آنها نباشد در مقابل یبوست و یابس عبارت است از چیزی که در طبایع آن عایقی است که مانع قبول و ترک اشکال است. و بعضی گویند رطوبت جسم عبارت از بودن آن است بنحوی که ملتصق شود بمایلامسه. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی از کشاف اصطلاحات الفنون و اسفار).
- رطوبت اصلیه، تری و رطوبت خلقی که در اعضای ابدان است. (آنندراج) (از غیاث اللغات).
- رطوبت بیضیه، رطوبتی باشد شبیه به سپیده ٔ تخم مرغ از رنگ و صفا و قوام. (از بحر الجواهر). رجوع به رطوبات عین شود.
- رطوبت جلیدیه، رطوبت میانین باشد از رطوبات چشم که جامد و صافی است. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رطوبات عین شود.
- رطوبت زجاجیه، رطوبت صافیه ٔ غلیظهالقوام سپید که کمی بر سرخی زند. چون شیشه ٔ گداخته و آن نخستین رطوبت باشد از رطوبتهای چشم از سوی مغز. (یادداشت مؤلف).
- رطوبت فضیله، رطوبتی که به باقی عنصرها بالتمام نیامیزد. (یادداشت مؤلف). رجوع به رطوبات فضیله در ذیل ماده ٔ رطوبات شود.
- رطوبت کردن کسی را، رطوبت بر مزاج او غالب شدن. (یادداشت مؤلف).
- رطوبت نسبی (اصطلاح فیزیک)، عبارت است از خارج قسمت رطوبت مطلق بر مقدار بخار آب سیرشده ٔ موجود در یک سانتیمتر مکعب هوا. (از فرهنگ فارسی معین).
- رطوبت و یبوست، تری و خشکی. (از فرهنگ فارسی معین).
- || رقت و غلظت. (فرهنگ فارسی معین).
- || کنایه از سهولت و اشکال. (فرهنگ فارسی معین).
- رطوبت هوا، مقدار بخار آب موجود در یک سانتیمتر مکعب هوا را رطوبت مطلق آن گویند. (فرهنگ فارسی معین).
|| تازگی. || نرمی. ج، رطوبات. (فرهنگ فارسی معین).
(مص ل.) تر شدن، (اِمص.) نمناکی، تری. [خوانش: (رُ بَ) [ع. رطوبه]]
تری، نمناکی،
نرمی، ملایمت،
نم
نم
تری، نمداری، نمناکی،
(متضاد) خشکی
تر شدن، مرطوب گشتن، تری