معنی رفاه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رفاه. [رَ] (ع مص) فراخ و آسان شدن زندگانی کسی. (منتهی الارب) رَفاهیَه. (المنجد) (اقرب الموارد). رَفاهَه. (المنجد). زندگانی فراخ و به عیش زیستن. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). فراخ زیستن. رفاهت. رفاهیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفاه و رفاهیه شود.

رفاه. [رَ] (ع اِمص) آسودگی و استراحت. (ناظم الاطباء). || ناز و نعمت. (از ناظم الاطباء). || فراخی عیش. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). || سازواری. || تن آسایی. (ناظم الاطباء). تن آسانی. (آنندراج) (غیاث اللغات). || ج ِ رفه. که به معنی تن آسانی است. (آنندراج) (غیاث اللغات).

فرهنگ معین

(رَ) [ع.] (اِمص.) آسودگی، تن آسانی.

فرهنگ عمید

فراخ شدن و آسان شدن زندگی،
فراخ‌عیشی، تن‌آسانی، آسودگی، رفاهت،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آسایش

مترادف و متضاد زبان فارسی

آسایش، آسودگی، بهبود، ترفه، ترفیه، تنعم، راحتی، شادکامی، نازپروردگی، نعیم

فرهنگ فارسی هوشیار

آسودگی، استراحت، ناز و نعمت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر