معنی رنگ کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
رنگ کردن. [رَ ک َ دَ] (مص مرکب) تلوین. (دهار). آزدن. (برهان قاطع). رنگ زدن. ملون کردن. رجوع به رنگ زدن شود:
شکایت با دل شوریده سر کرد
سخن را رنگ از خون جگر کرد.
حکیم زلالی (از آنندراج).
تو نیز پنجه ز می رنگ کن که باد خزان
حنا بدست عروسان شاخسار گذشت.
کلیم (از آنندراج).
به خون خود کنم آلوده ای صبا کاغذ
چون آن کسی که کند رنگ با حنا کاغذ.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
|| دغا و فریب کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). فریفتن و مغبون کردن کسی را:
بترس از خون من کاین سرخ عیار
بسی تیغ بتان را رنگ کرده ست.
عطائی حکیم (از آنندراج).
(~. کَ دَ) (مص م.) (عا.) فریب دادن، گول زدن.
خضاب