معنی ره آموز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ره آموز. [رَه ْ] (نف مرکب) راه آموز. استاد. راهنما.رهبر. تعلیم دهنده. (از یادداشت مؤلف):
ره آموز تو اندر کارها روح الامین بادا.
فرخی.
ره آموز و روزی ده و چاره گر
بود این سه مربی پدر را پدر.
اسدی.
تا چون تو کله دوختن آموختی از ما
بر دست و گریبان تو باشیم ره آموز.
سوزنی.
رجوع به راه آموز شود. || کتابهای گید. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ فارسی هوشیار

رهبر، تعلیم دهنده، استاد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر