معنی روزبه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

روزبه. [ب ِ] (ص مرکب) بختیار. (ناظم الاطباء). خوشروز و خوشبخت. (فرهنگ شاهنامه). بهروز. (آنندراج). سعید. نیکبخت:
توهم پای در مرز ایران منه
چو خواهی که مه باشی و روزبه.
فردوسی.
می لعل پیش آور ای روزبه
که شد سال گوینده بر شصت و سه.
فردوسی.
مهان رابمه دارد و که بکه
بود دین فروزنده و روزبه.
فردوسی.
شغل او با طرب و شغل عدو با غم دل
بخت او روز به و بخت عدو روزبتر.
فرخی.
ایزد او را روزبه کرده ست و روزافزون بملک
کس مبادا کو شود بر دولت او بدگمان.
فرخی.
آب و شرف و عز جهان روزبهان راست
تا روزبهان جمله نیرزند بنانی.
فرخی.
من دگر گفتم ویحک تو دگر گشتی
روزبه بودی چون روزبتر گشتی.
منوچهری.
بغایت خوبروی و روزبه. (قابوسنامه).
باز آمدی مظفر و پیروز و روزبه
آری چو تو صنم همه جا روزبه بود.
مسعودسعد.
در باغ عمر سوزنی از صدر روزبه
هفتاد شد تموز و خزان و دی و بهار.
سوزنی.
نیکبخت و روزبه آن کس بود کز آسمان
برنیاید نام او روزی بدیوان فراق.
مجیر بیلقانی.
روزی که بر اعدا کنی آهنگ شبیخون
خود روزبه آیی که شه روزبهایی.
خاقانی.

روزبه. [ب ِ] (اِخ) پسر ساسان از فرمانروایان ایرانی عربستان در زمان ساسانیان بوده است. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 180 شود.

روزبه. [ب ِ] (اِخ) نام وزیر بهرام گور پادشاه ساسانی. (از فرهنگ شاهنامه).

روزبه. [ب ِ] (اِخ) نام اصلی عبداﷲبن مقفعمکنی به ابوعمرو و ابومحمد و مشهور به ابن المقفع دانشمند معروف ایرانی بود. رجوع به ابن المقفع شود.

روزبه. [ب ِ] (اِخ) نام اصلی سلمان فارسی بوده است. رجوع به سلمان فارسی شود.

روزبه. [ب ِ] (اِخ) از زنان شاعر در اوایل قرن دهم و معاصر سلطان سلیم بوده است. از اشعار اوست:
هر زمان دارم هلاکی با حیات آمیخته
زان تغافلها که کردی التفات آمیخته.
تغافل از بتان بی وفا مطلوب میباشد
وزین سنگین دلان بی التفاتی خوب میباشد.
(از مجالس النفائس ص 400).
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

روزبه. [ب ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ نکتی (یا نکهتی) لاهوری، مکنی به ابوعبداﷲ. از شاعران قرن پنجم هجری است و سلطان مسعود غزنوی را مدح گفته است. عوفی می نویسد: نکات لطیف او از حد و عد افزون است و نقود شعر او لطیف و موزون. (لباب الالباب ج 2 ص 57). از اشعار اوست:
روی آن ترک نه رویست و بر او نه بر است
که برین نار ببار است و برآن گل ببر است
بطرازی قد و خرخیزی زلفین دراز
رستخیز همه خوبان طراز و خزر است
ور بجای مه و خورشید بود یار مرا
اندرین معنی هم جای حدیث و نظر است
ماه کی سروقد و سیم تن و لاله رخ است
ماه کی نوش لب و نازبر و جعدور است ؟...
بنرگس بنگری چون جام زرین
بزیر جام زرین چشمه چشمه
تو گویی چشم معشوق است مخمور
ز ناز و نیکویی گشته کرشمه.
(از لباب الالباب ج 2 ص 57، 58).
و رجوع بفرهنگ سخنوران ذیل نکتی و روزبه نکتی شود.

روزبه. [ب ِ] (اِخ) (ملا...) شیرازی از شاعران بوده است. رجوع به تذکره ٔ شمع انجمن ص 178 و فرهنگ سخنوران شود.

روزبه. [ب ِ] (اِخ) نکنی. اسدی طوسی در ذیل کلمه ٔ شاشه باین بیت او تمثل جسته است:
ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی
گردند همه جمله و بر ریش تو شاشه.
(از فرهنگ اسدی چ دبیرسیاقی ص 68).
شاید این شاعر همان روزبه بن عبداﷲ نکتی باشد. رجوع بهمین نام شود.

فرهنگ معین

(بِ) (ص مر.) خوشبخت.

فرهنگ عمید

بهروز، نیک‌روز، خوشبخت،

حل جدول

وزیر بهرام گور

فرهنگ فارسی هوشیار

روز خجسته، روز بهتر و خوشتر، نیکبخت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری