معنی رون در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
رون. (اِخ) نام قصبه ای است از هند که زادگاه ابوالفرج رونی است. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). این قول خطاست و او از اهل رونه است که از قرای نیشابور است. رجوع به ماده ٔ رونه شود.
رون. (اِ) باعث و سبب. (آنندراج) (انجمن آرا (از برهان). سبب. (از فرهنگ جهانگیری). || بهرِ. برای ِ. (یادداشت مؤلف). چنان بود که گویی به سبب آن. (فرهنگ اوبهی):
به چشم اندرم دیدن از رون تست
به جسم اندرم جنبش از بون تست.
عنصری (از اسدی).
رون. [رَ وَ] (اِ) آزمایش بود. (لغت فرس اسدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی). آزمایش و امتحان. (از آنندراج) (از انجمن آرا) (برهان):
کرد باید مرمرا واو را رَوَن
شیر تا تیمار دارد خویشتن.
رودکی.
|| آرنج.رونک. (یادداشت مؤلف).
رون. [رَ] (ع اِ) نهایت مشاره که کرد زمین باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). اقصای مشاره. (از اقرب الموارد).
رون. (ع اِ) سختی و شدت. ج، رَون. (منتهی الارب) (از آنندراج) شدت. ج، رؤون. (اقرب الموارد). رجوع به رؤون شود.
رون. [رَ وِ] (اِخ) دهی از بخش کهنوج شهرستان جیرفت. سکنه ٔ آن 100 تن آب آن از رودخانه. محصول عمده ٔ آنجا خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
رون. (اِخ) بنا به نوشته ٔ مؤلف تاریخ سیستان از نواحی سیستان بوده است ولی محل دقیق آن را معلوم نکرده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 140 و 156 و 375 و 378 و 391 شود.
[په.] (حراض.) سبب، جهت.
(رَ وَ) (اِ.) آزمایش.
آزمایش، امتحان، تجربه: کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی: ۵۳۷)،
سبب، جهت، علت، باعث: خود غم دندان به که توانم گفتن / زرین گشتم به رون سیمین دندان (رودکی: ۵۲۶)،
آزمایش
سبب و جهت
امتحان
آزمایش، امتحان، سبب و جهت
سبب، جهت
آزمایش، امتحان، سبب، جهت
جارویی که از دسته کردن شاخه های نازک درست شود
سختی سبب جهت علت. یا به رون به سبب بجهت. (اسم) امتحان آزمایش.