رکود در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
رکود. [رُ] (ع مص) راست ایستادن ترازو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از دهار) (از اقرب الموارد). ایستادن ترازو. (تاج المصادربیهقی) (از المصادرزوزنی). || آرمیدن و برجای بودن. (منتهی الارب) (آنندراج). ایستادن. آسودن. (فرهنگ فارسی معین). آرمیدن قوم از آمد و شد در شب. (ناظم الاطباء). آرام شدن. آرام گرفتن. برجای بودن. (فرهنگ فارسی معین). || ایستادن آب و باد و کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). (از تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). || ایستادن آفتاب به نصف النهار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از دهار) (از اقرب الموارد). ایستادن آفتاب وقت زوال. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). || رکودالصلوه؛ سکون است میان دو حرکت آن مانند طمأنینه ٔ بعد از رکوع و جلسه ٔ میان دو سجده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || ثابت و برقرار ماندن چیزی. (ناظم الاطباء). || ثابت و برقرار ماندن چرخ آب. (از اقرب الموارد). || نشستن جوش شراب. (یادداشت مؤلف). آرام شدن غلیان عصیرانگور. (ازاقرب الموارد). || رکود ریح، ذهاب دولت. (یادداشت مؤلف). رکد ریح القوم، رکوداً؛ دولت آنان از میان رفت و کارشان به تراجع افتاد. (از اقرب الموارد). || (اِمص) سکون. ثبات. سکونت. (یادداشت مؤلف). || کسادی، رکود بازار، بی رونقی آن. راکد بودن آن. داد و ستد نشدن در آن. (یادداشت مؤلف). || کاهلی. (فرهنگ فارسی معین).
رکود. [رَ] (ع ص، اِ) شتر ماده که پیوسته شیر دهد و قطع نکند. || کاسه ٔ پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
(مص ل.) ساکن شدن، ایستادن، برجای بودن، کساد. [خوانش: (رُ) [ع.]]
آرام گرفتن، ساکن شدن، برجای بودن، ایستادن مثل ایستادن آب یا باد،
بازایستادن،
ایستایی، بیحرکتی، توقف، خمودی، سکون، کسادی، وقفه،
(متضاد) رونق
راست ایستادن ترازو، آرمیدن و بر جای بودن، آسودن، آرام شدن، ایستادن باد یا آب
رُکُود، (رَکَدَ- یَرکُدُ) بیحرکت ماندن- ساکن شدن- کساد شدن