معنی ریمن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ریمن. [م َ] (ص، اِ) مکار. عیار. حیله باز. حرامزاده و پلید. (ناظم الاطباء). محیل و مکار. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). از «ریم » به معنی «خبث » و «من » به معنی نفس. صاحب. مالک. دارا. و شاید مخفف «ریو» + «من ». (یادداشت مؤلف):
گفت ریمن مرد خام لک درای
پیش آن فرتوت پیر ژاژخای.
رودکی.
ای گم شده و خیره و سرگشته کسایی
گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال.
کسایی.
همه گرد برگرد ما دشمن است
جهانی پر از مردم ریمن است.
فردوسی.
چنین گفت کان مرد با آب و جاه
ببردش چرا دیو ریمن ز راه.
فردوسی.
ندانست کاو جادوی ریمن است
نهفته به رنگ اندر اهریمن است.
فردوسی.
بر این کرانه فرودآمد و کرانه نکرد
ز مکر کردن نندای ریمن مکار.
فرخی.
که حسد هست دشمن ریمن
کیست کاو نیست دشمن دشمن ؟
عنصری.
چو هنگام عزایم زی معزم
به تک خیزند ثعبانان ریمن.
منوچهری.
هیچ مکن صحبت با خوی بد
خوی بد ایرا عدوی ریمن است.
ناصرخسرو.
هرک اعتماد کرد بدین بیوفا
از بیخ و بار برکند این ریمنش.
ناصرخسرو.
چو رنج راز جهان دولت تو فانی کرد
چه بد تواند کردن زمانه ٔ ریمن.
مسعودسعد.
زشاه آل حسن سید اجل چو مرا
فراق داد جفای زمانه ٔ ریمن.
سوزنی.
حق یاری چنین گذاشته اند
اخ تفو بر زمانه ٔ ریمن.
نزاری.
همت شود حجاب میان من و نظر
گرمن نظر به عالم ریمن درآورم.
خاقانی.
خود را همای دولت خوانند و غافلند
کالاغراب ریمن و جغد دمن نیند.
خاقانی.
زنوک ناوک این ریمن خماهن فام
هزار چشمه چو ریم آهن است سینه ٔ من.
خاقانی.
|| ناپاک و چرکین. (ناظم الاطباء). چرکین و خسیس و در اصل ریمگین بوده و بعضی گفته اند نون برای نسبت آمده چون ریمن و درزن، پس ریمن در اصل خود باشد و مخفف ریمگین لازم نیست که گوییم. از لغت ریمن چرکین فهمیده نمی شود بلکه سرکش و شریر و ظالم و مکار استنباط کرده می شود و به خاطر می رسد که ریمن مخفف ریومند است یعنی مکار و محیل و شیطان، مانند هنرمند و دانشمند چنانکه فردوسی گفته:
مکن ریمنی راستگاری گزین
نماند جهان برتو ای راست دین.
و سپهرکاشانی گفته:
هزار دستان سازد ستاره ٔ ریمن.
ستاره ٔ چرکین نیکو نیاید ستاره ٔ مکار و سرکش و ستمکار شاید. (از انجمن آرا) (از آنندراج). || ساحر. || اهریمن. (ناظم الاطباء). مخفف اهریمن است که راه نماینده ٔ بدیها و شیطان باشد. (برهان). شیطان. || راه نماینده ٔ بدی و شر. (ناظم الاطباء). || اسب. (ناظم الاطباء) (از برهان). اسب سرکش. (شرفنامه منیری). || پسر. (ناظم الاطباء) (از برهان). || چرک آلوده. (غیاث اللغات).
ریمن. [م ِ] (ص نسبی) ریشی که پیوسته از آن ریم و چرک پالاید. (ناظم الاطباء). زخمی را گویند که پیوسته از آن چرک و ریم آید و این نون هم همچو نون «چرکن » است نه نون اصلی کلمه. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). || چرک آلود. چرکین. پلید. (فرهنگ فارسی معین).
ریمن. [رَ / رِ م َ] (اِ) مکر. فریب. حیله. دغا. (ناظم الاطباء). || (ص) محیل و مکار. دغاباز و کینه ور. (از برهان) (از فرهنگ اوبهی).حرامزاده و بدکار. (ناظم الاطباء). مکار. کینه ور. (صحاح الفرس). سرکش و مکار. (از غیاث اللغات). خبیث. پلید. نابکار. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریمَن شود.
(مَ) (ص.) حیله گر.
(مِ) (ص نسب.) چرک آلود.
مکار، حیلهگر: که حسد هست دشمن ریمن / کیست کاو نیست دشمن دشمن (عنصری: ۳۶۸)،
چرک آلود
حیلهگر
(صفت) محیل حیله گر مکار، کینه ور. (صفت) چرک آلود چرکین پلید، زخمی که از آن چرک آید.