معنی زاق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زاق. [قِن ْ] (ع ص) از زقی و زقو (مخفف زاقی). || هر که فریاد کند. (تاج العروس). || (اِ) خروس و جمع آن زواقی است. یقال: هو اثقل من الزواقی، ای الدیکه لانهم کانوا یسمرون فاذا صاحت تفرقوا. (تاج العروس). و رجوع به زاقی شود.

زاق. (اِ) بچه ٔ هر چیز را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). و رجوع به زاق و زیق و زاقدان شود. || (ص) کبود. ازرق. زاغ. رجوع به زاغ شود.

فرهنگ معین

(اِ.) بچه هر چیز.

حل جدول

کبود

فرهنگ فارسی هوشیار

پارسی ک زای زاج زه (اسم) بچه (هر چیز)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر