معنی زال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زال. (ص، اِ) پیر فرتوت سفیدموی باشد. (برهان قاطع). و اکثر بر زن پیر اطلاق کنند. (آنندراج). فرتوت و پیر سخت هرم بود. (فرهنگ اوبهی):
شیخ و فانی و یفن هم ّ و هرم پیر است و زال
حیزبون، شهله، عجوزه دردبیس و شهبره.
(نصاب).
زن پیر فرتوت سفیدموی و مرد پیر. (غیاث اللغات). مرحوم ملک الشعراء در ذیل تاریخ سیستان آرد: در کتب لغت فارسی و در تتبع کتب پهلوی معلوم شده است که زال و زار و زروان و زرفان و زرهان و زرهون و زربان و زرمان همه از یک ریشه و بمعنی پیر و صاحب موی سپید است و در این معنی فرهنگ های فارسی هم اگرچه معانی مجازی را غالباً اصل گرفته اند لیکن معلوم میدارد که ریشه ٔ لغت در استعمالات بعد از اسلام تا اندازه ای محفوظ بوده است و زال راچون موی سپید بوده است زال گفته اند؛ یعنی پیر و سپیدموی. (تاریخ سیستان ص 23).
یا رب چرا نبرّد مرگ از ما
این سالخورده زال تن آسان را.
منجیک (از لغت فرس اسدی ص 312).
پیرزنی دید و چیزی در بغل گرفته، گفت زالا چه داری. (تاریخ سیستان).
شب تیره ستاره گرد او در
چو حورانند گرد زشت زالی.
ناصرخسرو.
زال گفتی همیشه با دختر
پیش تو باد مردن مادر.
سنائی.
کای ملک موت من نه مهستی ام
من یکی پیر زال محنتی ام.
سنائی.
هست همانا بزرگ بینی آن زال
چادر از آن عیب پوش بینی زال است.
خاقانی.
زال ارچه موی چون پر زاغ آرزو کند
بر زاغ کی محبت عنقا برافکند.
خاقانی.
او جمیل است و یحب الجمال
کی جوان نو گزیند پیر زال.
مولوی.
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن وپیلتن.
سعدی (گلستان).
یکی گربه در خانه ٔ زال بود
که برگشته ایام و بدحال بود.
سعدی (بوستان).
چنان سایه گسترد بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی.
سعدی (بوستان).
زال که او حامل باد و دم است
حامل رازش مکن ار محرم است.
امیرخسرو دهلوی.
|| مجازاً، بمعنی کهن و قدیم و بدین معنی گاه صفت دهر یا دنیا یا روزگار و گاه کنایت از آن آمده است:
چشم همی دارم تا در جهان
نوحه پدید آید از این دهر زال.
ناصرخسرو.
این زال شوی کش چو تو بس دیده ست
از او بشوی دست زناشوئی.
ناصرخسرو.
این زال سرسپید سیه دل طلاق ده
اینک ببین معاینه فرزند شوهرش.
خاقانی.
و رجوع به زال رعنا، زال عقیم، زال مستحاضه و زال سفیدابرو شود. || نام ماهی ختو است و به این معنی نسخه بدل وال است. رجوع به حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع، ختو و نیز رجوع به ختو در این لغت نامه شود. || سال. (ناظم الاطباء). ظاهراً لهجه ای است. || هر موجودی که پوست آن دارای پیگمان (سلولهای رنگین) نباشد و دارای مو، سم و چنگال سفید یا زردرنگ و چشم قرمزرنگ باشد. (فرهنگ روستائی دکتر تقی بهرامی).

زال. (اِخ) پدر رستم است چون او سفیدموی بوجود آمد به این نام خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). داستان متولد شدن زال پدر رستم وپرورش یافتن او بدست سیمرغ در شاهنامه چنین آمده:
از سام نریمان فرزندی آمد سپیدموی.
بچهره نکو بود برسان شید
ولیکن همه موی بودش سپید.
سام چون فرزند خود را سپیدموی دید با خود گفت گردنکشان و مهان از این بچه بر من خواهند خندید فرمود او را جائی دور از دیار در بالای کوه بگذارند.
یکی کوه بدنامش البرزکوه
بخورشید نزدیک و دور از گروه
بدان جای سیمرغ را لانه بود
که آنجا نه از خلق بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز
برآمد بر این روزگاری دراز.
روزی سیمرغ آن بچه را برهنه و گرسنه روی پاره ٔ سنگی گریان دید. او را برگرفته به آشیانه ٔ خود برد و با بچگان خود بپرورید. روزگاری دراز بدین گونه بگذشت و آن کودک که زال خوانندش مردی گردید و نام و نشانش در جهان پراکنده شد. شبی سام نریمان جوانی را در خواب دید با درفش برافراشته و سپاه بزرگی پشت سرش، بخرد و موبدی از سوی دست راست و چپ وی. یکی ازآن دو مرد پیش سام آمده زبان بسرزنش گشاد و گفت:
که ای مرد بیباک ناپاک رای
ز دیده بشستی تو شرم از خدای
ترا دایه گر مرغ شاید همی
پس این پهلوانی چه باید همی
گر آهوست بر مرد موی سپید
ترا موی سر گشت چون مشک بید.
سام نریمان هراسان از خواب برخاست و خروشان از برای جستن فرزندخود روی بکوهسار آورد. سیمرغ از فراز کوه سام و همراهانش را بدید و دانست که از پی بچه ٔ خود آمده آن بچه را که سیمرغ دستان نامید برگرفته نزد پدرش آورد و پری از خود به او داد:
ابا خویشتن بر، یکی پرّ من
همیشه همی باش با فرّ من
گرت هیچ سختی به روی آورند
ز نیک و ز بد گفتگو آورند
بر آتش برافکن یکی پرّ من
که بینی هم اندر زمان فرّ من.
زال، دختر مهراب پادشاه کابل را بزنی برگزید، این دختر که رودابه نام دارد، روزی رنجور شد. زال پریشان و افسرده گردید و پر سیمرغ بیادش آمد:
یکی مجمر آورد و آتش فروخت
وزان پر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا
پدید آمد آن مرغ فرمانروا.
به زال گفت اندوه مدار. زنت آبستن است پزشک دانائی باید او را به می بیهوش کند و تهیگاه او را بشکافد و بچه بیرون کشد:
وزان پس بدوزد کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویم ابا شیر و مشک
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بسای و بیالای بر خستگیش
ببینی هم اندر زمان رستگیش
بر آن مال از آن پس یکی پرّ من
خجسته بود سایه فرّ من.
این بگفت و پری از بازوی خود بدو داد و بپرواز درآمد آنچنان که سیمرغ گفته بود موبد (پزشک) چیره دستی بچه از شکم مادر بیرون آوردو آن نوزاد را رستم نام دادند. (فرهنگ ایران باستان ص 309 و 310 و 211). مؤلف مجمل التواریخ و القصص آرد: و اندر عهد او [منوچهر] زال از مادر بزاد و سام او را بینداخت چون پیش حکیم زاهد بزرگ گشت و بعد سالها سام او را بازآورد منوچهر زال را بخواست و از دیدار او خیره ماند و خرم گشت از طالع او و پس از این عاشقی زال بود با دختر مهراب تا منوچهر و سام بدان رضا دادند و از بعد مدتی رستم بزاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 42، 43). و در ص 54 از آن کتاب آرد: و زال را همچنین گویند که بهمن مدتی دراز بقلعه بازداشت و زال چند کتاب بساخت اندر سیر خاندان ایشان و مثالب ونکوهش گشتاسف و آن تخمه - انتهی:
خدای تیغ ترا از ازل بزال نمود
ز بیم تیغ تو نازاده خشک شد سر زال.
قطران (دیوان چ نخجوانی ص 210).
چون زال بطفلی شده ام پیر ز احداث
زانست که ردکرده ٔ احرارم و احباب.
خاقانی.
کیخسرو تهمتن بر زال سیستان
در ملک نیمروز شبستان تازه کرد.
خاقانی.
بی یاری زال و پرعنقا
بر خصم ظفر نیافت رستم.
خاقانی.
دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد.
سعدی (گلستان).

زال. [زال ل] (ع ص) درهم زال، منصب ّ و قیل ناقص. (اقرب الموارد). درم ناقص و کم وزن. (آنندراج).

زال. (اِخ) دهی است از دهستان پرزندات بخش زنوز شهرسان مرند. واقع در 33000گزی شمال باختری مرند و 3000گزی راه آهن جلفا به مرند و دارای آب از قنات و محصول غلات نخود و پنبه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

فرهنگ معین

پیر، فرتوت، کسی که موهای سر و ابرو و مژگانش سفید باشد، نام پدر رستم. [خوانش: (ص.)]

فرهنگ عمید

(پزشکی) آن‌که موهای سر، ابرو، و مژه‌هایش سفید است، مبتلا به بیماری زالی،
(اسم، صفت) [قدیمی] پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن پسر: رشته تا یکتاست آن ‌را زور «زالی» بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی: ۱۶۴)،
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] دنیا: این زال سرسپید سیه‌دل طلاق ده / آنک ببین معاینه فرزند شوهرش (خاقانی: ۲۲۰)،

حل جدول

پیر سفیدموی

پدر رستم

پیر سفید موی

یار رودابه

پدر رستم، پیر سفیدموی

مترادف و متضاد زبان فارسی

سالخورده، سالدیده، سالمند، سپیدمو، کهنسال، مسن،
(متضاد) جوان

گویش مازندرانی

از توابع بابل کنار بابل

نام مرتعی در پرتاس و ولوپی شهرستان سوادکوه

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) پیر سفید موی، شخصی که موهای سر و ابرو و مژگانش سفید باشد، حیوانی که دارای پشم و و موی سفید و چشمهای قرمز باشد (مانند خرگوش راسو) . یا زال بد افعال (بد فعال) دنیا عالم. یا زال سر سفید سیه دل دنیا، شخص بی مهر و شفقت. یا زال سفید رو دنیا جهان. یا زال عقیم دنیا جهان. یا زال گوز (گوژ) پشت آسمان فلک. یا زال مستحاضه دنیا جهان. یا زال مو سیه (سیاه) دنیا جهان، چنگ (ساز معروف) .

پیشنهادات کاربران

تاج خروس

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری