معنی زام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زام. (ع اِ) چهاریک از هر چیز: زام من النهار؛ چهاریک از روز. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).

زام. (اِخ) نام شهری بوده از ولایات شادیاخ که اکنون به نیشابور مشهور شده و زام را معرب کرده جام خواندند و بدین نام معرب معروف است و شارح قاموس و سمعانی و حمویه چنین نوشته اند و شیخ احمد جامی شهیر آن شهر است و مؤلف گوید شاید سام بوده و زام شده چه سین و زاء در فارسی بیکدیگر تبدیل می یابد مانند ایاس و ایاز یا از بناهای زاب پادشاه ایران و با به میم تبدیل یافته باشد. (آنندراج). سمعانی آرد: زام و باخرز دو قصبه اند که هر دو را جام نام نهاده اند و زام نیز گفته شده است و اصح آن است که باخرز قصبه ای است جداگانه. (از انساب سمعانی). یاقوت گوید: یکی از شهرستانهای نیشابور و قصبه ٔ (مرکز) آن بوزجان است. این همان شهر است که آن را جام نیز گفته اند زیرا که مانند جام آبگینه گرد و سبز است. زام (جام) مشتمل بر 80 قریه است و این را ابوالحسن بیهقی گفته است. (از معجم البلدان). و رجوع به جام شود.

زام. (اِخ) دره ای است در هندوستان که سلطان محمود غزنوی در آن شکار میکرد. گویند در یک روز سیصد و سی و سه گرگ در آن دره گرفتند. (برهان قاطع). دره ای است در هندوستان، سلطان محمود غزنوی در آن شکار بسیار کرد. گویند در یک روز صد وسی گرگ در آنجا شکار کرد این قول صاحب برهان است و شعر فرخی در این باب غریب تر. (آنندراج):
شکار گرگ جز محمود کس کرده ست لاواﷲ
جز او راباچنین حیوان کرا زور و توان باشد؟
به یک روز اندر، آن سی گرگ بگرفت و یکایک را
بزین آورد این اندر کدامین داستان باشد.
فرخی.

زام. [زام م] (ع ص) از زم ّ (فعل مضاعف) شتر که بینی خود را از رنج درد بلند کند. || مردی که سر خود را بلند کند. گرگ که سر گوسفند را بلند کند. || آنکه بینی خود را بلند کند؛ یعنی تکبر کند. (اقرب الموارد). متکبر و گردن کش. || مرد ساکت و خاموش و متکبر. (منتهی الارب). || آنکه چیزی یا کسی را سخت ببندد. || آنکه مشک را پر آب کند. || آنکه بر کفش بند نهد. || ناقه ای که شتر بدنبال او رود. || آنکه شتر را از بینی مهار کند. || دندان شتر که پیدا شود. (اقرب الموارد). || آنکه بکوشد که سخن جز براه صواب نگوید: زم فلان کلمه؛ جعل لها من الصواب غرضاً ترمی الیه و منه ما تکلمت بکلمه حتی اخطمها و ازمها. (اقرب الموارد). || بیمناک و ترسان. (ذیل اقرب الموارد) (البستان). و رجوع به «زم » و «زمام » و «زمم » شود.

زام. [زام م] (اِخ) لقب سعدبن ابی خلف مولای بنی زهرهبن کلاب کوفی است و در بعضی نسخ وی را زارم ضبط کرده اند. نجاشی گوید: وی ثقه و اهل کوفه بوده و از ابی عبداﷲ (جعفر الصادق) و ابی الحسن (موسی بن جعفر) (ع) نقل حدیث کرده و کتابی نگاشته که ابن ابی عمیر و جماعتی آن را از وی روایت کرده اند. شیخ الطائفه ابی جعفر (محمدبن حسن) طوسی در کتاب فهرست وی را صاحب اصل و از اصحاب جعفر صادق (ع) معرفی کرده است و در کتاب رجال خود گویدوی مولای بنی زهره بوده است و از شهید ثانی نقل شده که گفته است: در میان شیعه درباره ٔ درستی و دانش فراوان وی خلافی نیست. (از اعیان الشیعه سعدبن ابی خلف).

گویش مازندرانی

زایمان

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ ترساندن، لرزه گرفتن، غریو کردن، زود مردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر