معنی زایل کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زایل کردن. [ی ِ ک َ دَ] (مص مرکب) نسخ. برگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). || جبران نقص. ازاله ٔ خلل و عیب: من خواستم که بدرگاه عالی آیم به بلخ اما این خبر بخوارزم رسد، دشوار خلل زاید که زایل نتوان کرد. (تاریخ بیهقی ص 359). || زدودن. ستردن. محو کردن. دور ساختن. جدا گردانیدن: اگر تعرض خویش از ما زایل کنی، هر روز موظف، یکی شکار... عظیم به ملک فرستیم. (کلیله و دمنه).
به کمتر سعی نقش از سنگ زایل می توان کردن
ولیکن چاره نتوان یافتن نقش جبینی را.
میرزابیدل (از آنندراج).
رجوع به انداختن، بردن، زایل گردانیدن و زایل نمودن و ازاله و امحاء شود.

حل جدول

محو

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر