معنی زبون ماندن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زبون ماندن. [زَ دَ] (مص مرکب) زبون گشتن. بخواری بسر بردن.خوار و زار بودن. زیردست و ناچیز بودن:
یکی نیک دان بخردی در جهان
بماند زبون در کف ابلهان.
رشید وطواط.
با سر تیغ تو عمر سرکشان گشته هبا
در کف سهم تو جان گردنان مانده زبون.
رشید وطواط.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر