معنی زخمی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
زخمی. [زَ] (ص نسبی) خسته و مجروح. (آنندراج) (بهار عجم). مجروح و زخمدار. (ناظم الاطباء):
دل زخمی یک بادیه خار است ببینید
تا آن مژه مشغول چه کار است ببینید.
میان ناصرعلی (از آنندراج).
|| (در تداول عامه) حبوبی از قبیل سیب زمینی و سیب ت و چغندر که قسمتی از آن بصدمه ٔ بیل و جز آن بریده شده باشد یا میز وتخت و نظائر آن که در اثر حمل و نقل و برخورد بدیوار آسیب ببیند: چغندر زخمی، سیب زخمی.
(زَ) (ص نسب.) مجروح.
زخمدار، مجروح،
مجروح
افگار، جریح، جریحهدار، زخمدار، زخمناک، مجروح
(صفت) مجروح