معنی زدا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زدا. [زِ / زُ / زَ] (نف مرخم) زدای. بر طرف کننده و دفع کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). زداینده. زائل کننده. نابود کن. مزیل.
- دل زدا، رجوع به «دل » شود.
- رنگ زدا، زداینده ٔ رنگ. رنگ زدای.
- زنگ زدا، دور کننده ٔ زنگ. مزیل. صیقل دهنده و زنگ زدای، صقال.
- شکیب زدا، نابود کننده ٔ صبر. طاقت فرسا.
- طاقت زدا، طاقت فرسا. توان فرسا. طاقت زدای. شکیب زدا.
- ظلمت زدا، بمجازدفع کننده ٔ تاریکی و ظلمت که مراد حضرت رسول (ص) باشد. (از ناظم الاطباء).
- عقل زدا، زایل کننده ٔ خرد. مزیل عقل. عقل زدای.
- غمزدا، برطرف کننده ٔ غم و الم. (ناظم الاطباء).
- ملک زدا، کنایت از کشورستان. منقرض کننده ٔ سلطنت:
ای ملک زداینده ٔ هر ملک زدایان
ای چاره ٔ بی چاره و ای مفزع زُوّار.
منوچهری.
- هوش زدا، هوش ربا. خرد زدای. رجوع به زدای، زداینده و ترکیبات فوق شود.

فرهنگ عمید

زدودن
زداینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): غم‌زدا، گندزدا،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر